ارتباط فلسفی

«رسالۀ منطقی-فلسفی» (1921) «لودویگ ویتگنشتاین» برخلاف اثر اخیر او (به‌نحوی‌که در کتاب «پژوهش‌های فلسفی» خود بیان می‌کند)، از یک جهان‌بینی افراطی پشتیبانی می‌کند. هرچند این نوع جهان‌بینی از دل تحلیل نسبتاً اختصاصی‌ای از زبان بر پایۀ یافته‌های منطق ریاضی رشد کرده و پا گرفته است، اما به نظیرهای شگفت‌انگیزی در ساختار بنیادین هنر مدرن دست می‌یابد. جنبش‌های هنری‌ای چون «کوبیسم» و «سورئالیسم»، یا آثار کلاسیکی از مدرنیسم چون «سرزمین بی‌حاصل» «تی. اس. الیوت» و «نامۀ چندوس» «هوگو فن هافمنستال» به شکلی تأثیرگذار حس و تجربۀ از هم پاشیدن یا اشتقاق واقعیت را منتقل می‌کنند – تجربه‌ای که به‌واسطۀ برافتادن آهنگ و نوای سنتی در دنیای موسیقی سمفونیک مدرن نیز احساس می‌شود. حتی آثاری از فرهنگ‌عامه، چون رمان‌های تعلیقی «ریموند چندلر» یا آثار کمدی «برادران مارکس» به طرز معنادار و چشمگیری دربرگیرندۀ اصل اشتقاق افراطی هستند. در ادامه، «ژنرال» ساختۀ «باستر کیتون» در راستای همین اصل موردبررسی و تحلیل قرار می‌گیرد.
مطالب بیشتر در مورد «ویتگنشتاین» را می‌توانید در اینترنت بیابید. متن کامل رسالۀ منطقی-فلسفی، به زبان آلمانی و انگلیسی، در آدرس « Ludwig Wittgenstein: Tractatus Logico Philosphicus » قابل‌دستیابی است. اولین مقاله‌ای که در ادامه ارائه می‌شود چکیده‌ای از تحلیل «ویتگنشتاین» با محوریت اصل اشتقاق است. این مقاله بخشی از یک‌فصل از کتاب «رسالۀ ویتگنشتاین و هنرهای مدرن» (1985) به قلم «جورن کی. برامان» است. اعدادی که بعد از نقل‌قول‌ها می‌آیند به سیستم عددگذاری‌ای اشاره دارد که «ویتگنشتاین» در کتاب خود به کار برده است.

اشتقاق واقعیت

شروع مبحث تحلیل تجسم‌بخشی «ویتگنشتاین» از واقعیت در رسالۀ منطقی-فلسفی با نگاه به بخشی از منطق که با عنوان «محاسبۀ اولیۀ گزاره‌ها» شناخته می‌شود و به‌طور جامع و کامل در کتاب «ویتگنشتاین» استفاده و بسط داده می‌شود، وجه آموزنده‌تری دارد. این محاسبه اساساً یک مجموعه از قواعدی است که تعیین می‌کنند چگونه گزاره‌ها (جملات توصیفی‌ای چون «آب زلال است») برای شکل دادن گزاره‌های مرکب‌تر با یکدیگر ترکیب می‌شوند. ازاین‌رو، می‌توان دو گزارۀ اولیۀ «تولید محصولات کشاورزی مکانیزه است» و «مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند» را برای شکل‌ دادن گزارۀ مرکب‌تر «اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه شود، در این صورت مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند» باهم ترکیب کرد. عبارت «اگر … در این صورت» که به‌واسطۀ آن دو گزارۀ اولیه با یکدیگر ترکیب می‌شوند را یک «رابط منطقی» یا یک «ثابت منطقی» می‌نامیم. («ویتگنشتاین» این «رابط‌های منطقی» را «ثابت‌های منطقی» می‌نامد، همان‌طور که اصول قراردادی ریاضیات یک «رابط» را نوعی «عملگر» می‌داند و این در حالی است که واژۀ «ثابت» را در معنای ضمنی متفاوتی به کار می‌برد.) این رابط‌ها، در قیاس با عبارت‌های ریاضیاتی، به‌عنوان «ثابت» تلقی می‌شوند و این در حالی است که گزاره‌ها متغیر‌های نظیربه‌نظیر در نظر گرفته می‌شوند.

در محاسبه‌ای که «ویتگنشتاین» به کار می‌برد، چهار رابط پایه‌ای وجود دارد. به‌جز «اگر … در این صورت» رابط‌های «و»، «یا» و «نه» را نیز در این محاسبه مشاهده می‌کنیم؛ بنابراین، ما می‌توانیم به گزارۀ مرکبی که در بالا به آن اشاره شد، گزاره‌های مرکب زیر را نیز شکل دهیم: «تولید محصولات کشاورزی مکانیزه است و مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند»، «تولید محصولات کشاورزی [باید] مکانیزه شود وگرنه (رابط «یا») مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند» و «مسئله این نیست (رابط «نه») که تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد». (نفی هر گزارۀ اولیه‌ای یک گزارۀ مرکب است.)
برای ساده‌سازی عباراتی که در محاسبه به کار می‌روند، گزاره‌ها با حروف کوچک p، q، r، s و غیره جایگزین می‌شوند؛ بنابراین، گزاره‌های مرکبی که در بخش قبل به آن‌ها اشاره کردیم به شکل زیر نوشته می‌شوند:
« اگر p در این صورت q » – « p و q » – « p یا q »– « p نه »
به‌منظور سهولت کار، ثابت‌های منطقی نیز با یک سری نماد جایگزین می‌شوند. منطق‌دان‌های مختلف از نمادهای متفاوتی استفاده می‌کنند، اما «ویتگنشتاین» (به پیروی از اصول ریاضیات «راسل» و «وایت‌هد») نمادهای زیر را (طبق ترتیب بالا) به کار می‌برد:
« p > q » – « p . q » – « p v q » – « -p »
ازآنجایی‌که که گزاره‌های اولیۀ p و q را می‌توان در قالب گزاره‌های پیچیده‌ای چون p>q ترکیب کرد، گزاره‌های مرکب را نیز می‌توان، با کمک قلاب‌‌ها و پرانتزهای مناسب و به‌جا، به عبارت‌های به‌مراتب پیچیده‌تری تبدیل کرد. برای مثال:
[(p>q).p]>q

با در نظر گرفتن مثال‌های بالا، این جمله را این‌طور می‌خوانیم: «اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد، مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند. تولید محصولات کشاورزی مکانیزه است؛ بنابراین، مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند.» عبارت‌هایی با پیچیدگی حتی بیشتر از این را می‌توان به همین شیوه ساخت. یکی از تزهای اصلی رسالۀ فلسفی-منطقی این است که تمامیت زبان معنادار درنهایت از گزاره‌های اولیه و ترکیب‌های متنوع و متعدد آن‌ها شکل می‌گیرد که به‌واسطۀ رابط‌های منطقی به یکدیگر مرتبط می‌شوند. یا اگر بخواهیم همین قضیه را به شکلی متفاوت بیان کنیم، گزاره‌های مرکب و پیچیده‌ای که زبان را تشکیل می‌دهند می‌توانند درنهایت به گزاره‌های اولیۀ بی‌شمار و تعداد بسیار زیادی از «و»ها، «یا»ها، «اگر … در این صورت»‌ها و «نه»ها تجزیه شوند. ازآنجاکه درستی یا نادرستی یک گزارۀ مرکب درنهایت وابسته به درستی یا نادرستی گزاره‌های اولیه‌ای است که متشکل از آن‌ها است، گزاره‌های مرکب و پیچیده را «توابع ارزش» یا «توابع درستی (صدق)» گزاره‌های اولیه می‌نامند (رساله، 5)؛ و یکی از اهداف اصلی محاسبۀ گزاره‌ای، ارائۀ یک روش مکانیکی است که به‌واسطۀ آن بتوان درستی یا نادرستی گزاره‌های مرکب بسیار پیچیده را از طریق تجزیۀ آن‌ها به اجزاء سازندۀ اولیه‌شان تعیین کرد.
تا به اینجا، برگردان نمادین گزاره‌های عادی چیزی بیشتر از ترجمۀ یک‌زبان (انگلیسی عادی) به زبان دیگر (محاسبۀ گزاره‌ای) نبوده است؛ اما این فرآیند، ظاهر فریب‌آمیزی دارد. چراکه در بسیاری موارد، اجزا یا مفاهیمی در جریان ترجمه حذف می‌شوند یا تغییر می‌کنند. ترجمۀ عبارت عادی «و» به «.» در محاسبه، درواقع دربرگیرندۀ یک تغییر چشمگیر در معنا است و این واقعیت در مورد دیگر رابط‌ها نیز صدق می‌کند. بررسی دقیق‌تر این تغییرات، وجوه بسیار مهمی از نگاه «ویتگنشتاین» به جهان را آشکار می‌سازد.

در زبان محاسبه، گزارۀ مرکب و پیچیدۀ «تولید محصولات کشاورزی مکانیزه است و مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند» صرفاً نشان می‌دهد که دو گزارۀ اولیه‌ای که در کنار هم قرارگرفته‌اند – درست مثل گزارۀ مرکب «تولید محصولات کشاورزی مکانیزه است و سقراط در آتن اعدام شد» – درست هستند. در هیچ‌یک از این دو مورد چیزی در رابطه با ارتباط واقعی بین رویدادهای موردبحث گفته نمی‌شود. این رویدادها ممکن است با یکدیگر مرتبط باشند و ممکن است هیچ ارتباطی بین آن‌ها نباشد و درستی هر یک از این دو شرایط، تأثیری بر پیوستگی محاسبه ندارد.

همین قضیه در مورد p>q نیز صادق است و در این مورد، تباین و فاصله گرفتن محاسبه از انگلیسی عادی حتی قابل‌توجه‌تر از قبل است. وقتی شخصی به‌طور عادی می‌گوید «اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد، در این صورت مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند»، درواقع به این موضوع دلالت می‌کند که یک رویداد به دنبال رویداد دیگر رخ می‌دهد و اینکه نوعی ارتباط اتفاقی بین این دو رویداد وجود دارد؛ اما بازهم، به‌منظور تحقق هدف منطق‌دان، ترجیحاً مقتضی است که چیزی شبیه به این عبارت را بگوییم: «اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد، در این صورت کوبا یک جزیره است.» چراکه p>q مؤید چیزی نیست جز آنکه اگر p درست باشد، در این صورت q نیز درست است. این قضیه نشان‌دهندۀ هیچ‌گونه ارتباطی بین رویدادهای توصیف‌شده توسط p و q نیست. ارتباط تاثیرگرفته از > ، بازهم ارتباطی بین واقعیت‌ها و رویدادها به‌حساب نمی‌آید، بلکه دال بر وجود ارتباطی بین گزاره‌ها است.
این موضوع زمانی روشن‌تر می‌شود که شخص معادلۀ p>q را از نو فرمول‌بندی کند. ازآنجاکه p>q گویای آن است که اگر p درست باشد، در این صورت q نیز درست است، تماماً بیانگر آن است که مسئله این نیست که p درست و q نادرست است. فرمول اخیر را به‌صورت –(p.-q) نمادگذاری می‌کنند. ازآنجاکه هر دو این فرمول‌ها یک‌چیز را بیان می‌کنند، می‌توان هر یک را به‌جای دیگری به کار برد. بااین‌وجود، فرمول جدید از عبارت دلالت‌گر «اگر … در این صورت» استفاده نمی‌کند و بنابراین این مزیت را دارد که وسوسه برای فرض یک ارتباط اتفاقی در جایی که به هیچ‌گونه ارتباطی اشاره نمی‌شود را به حداقل می‌رساند. به‌عبارت‌دیگر، این امر به شخص کمک می‌کند که به یاد بیاورد که p>q تنها با درستی یا نادرستی p و q سروکار دارد و به آنچه آن‌ها توصیف می‌کنند یا به ارتباط اتفاقی بین رویدادهای توصیف‌شده توسط آن‌ها نمی‌پردازد.
برای تأکید بیشتر بر این نکتۀ حساس باید بگوییم که شخص همچنین می‌تواند به این واقعیت اشاره کند که در محاسبۀ گزاره‌ها، می‌توان تمامی رابط‌های منطقی را بر طبق برخی قواعد ثابت جایگزین یکدیگر کرد. در پاراگراف قبلی، به این نکته اشاره شد که «اگر … در این صورت» را می‌توان با ترکیبی از «نه» و «و» جایگزین کرد. به همین شیوه، «و» را می‌توان با ترکیبی از «نه» و «یا» جایگزین نمود؛ بنابراین، عبارت p.q به لحاظ منطقی معادل با عبارت -(-pv-q) است. جایگزینی‌هایی ازاین‌دست نشان می‌دهند که هیچ‌کدام از رابط‌ها درواقع برای بیان آنچه در گزاره‌های مرکب پیچیده مطرح می‌شود، ضروری نیستند و اینکه به همین دلیل آن‌ها نمی‌توانند بر هیچ‌گونه ارتباط خاصی بین واقعیت‌ها و رویدادها دلالت کنند.
«ویتگنشتاین» این درک از ماهیت رابط‌های منطقی («ثابت‌های» منطقی) را در چندین موقعیت در رسالۀ فلسفی-منطقی بیان می‌کند:
ایدۀ اولیۀ من آن است که «ثابت‌های منطقی» بیانگر هیچ‌چیز نیستند (نماینده نیستند)(4.312)
اما اینکه علامت « p » و « -p » می‌توانند گویای چیزی باشند (می‌توانند چیز یکسانی بگویند) [یعنی، حالت مشابهی از امور را مجسم کنند] حائز اهمیت است. چراکه این موضوع نشان می‌دهد که در واقعیت هیچ‌چیز با علامت ‘-‘ متناظر (مطابق) نیست. (4.0621)
و اگر چیزی با عنوان ‘-‘ وجود می‌داشت، در این صورت « –p » گویای چیزی جز « p » می‌بود (5.44). [چراکه در این صورت یک گزاره درباره ‘-‘ خواهد بود و دیگری نه].
آخرین اظهار «ویتگنشتاین» (در بالا) این نکته را پیش‌فرض قرار می‌دهد که « p » و « –p » به لحاظ منطقی معادل هستند و اینکه یک تایید برابر است با یک نفی مضاعف. («باران می‌آید» همان چیزی را می‌گوید که «مسئله این نیست که باران نمی‌آید.») اما این بدان معناست که تنها گزاره چیزی از جهان را مجسم می‌کند، درحالی‌که نفی‌ها عملگرهایی هستند که صرفاً به سطح زبان یا نمادسازی وابسته‌اند.
در اینجا نیازی به پرداختن بیشتر به جزئیات محاسبۀ گزاره‌ای نیست، چراکه آنچه از نگاه «ویتگنشتاین» به جهان از اهمیت اساسی برخوردار است تا همین‌جا نیز قابل‌درک و مشاهده است. این نگاه را می‌توان به این شرح بیان کرد: (1) در محاسبه، با پیوند دادن گزاره‌های واقعیت‌بنیاد، این امکان وجود دارد که واقعیت‌هایی را در کنار یکدیگر قرار دهیم که در واقعیت عادی هیچ‌گونه ارتباطی با یکدیگر ندارند («اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد، در این صورت سقراط در آتن اعدام شد»). (2) ارتباطاتی که به‌واقع در دنیای حقیقی وجود دارند در زبان محاسبه منتقل نمی‌شوند. (گزارۀ «اگر تولید محصولات کشاورزی مکانیزه باشد در این صورت مردم به شهرها مهاجرت می‌کنند» بیانگر چیزی نیست که در نگاه اول به نظر می‌رسد، یعنی اینکه یک رویداد به دلیل رویداد دیگری رخ دهد.) این بدان معناست که جهان به‌نحوی‌که به‌طور عادی درک و در مباحثۀ عادی منتقل شود، بیانگر نظم و ترتیبی از واقعیت‌ها است که با مفهومی از جهان که محاسبۀ گزاره‌ها انتقال می‌دهند، متفاوت است: رویدادهایی را که می‌توان در یک موقعیت ترکیب کرد، نمی‌توان در موقعیت دیگری ترکیب کرد و برعکس. بااینکه در مباحثۀ عادی، مفهوم، برای مثال، اتفاقی بودن درک می‌شود، در محاسبه چنین درکی وجود ندارد. این دو زبان نشان‌دهندۀ جهان از طریق رسانه‌های مختلف نیستند، بلکه همان‌طور که مشاهده شد، دو واقعیت مختلف را نشان می‌دهند.
ویژگی ذاتی واقعیت که به‌واسطۀ محاسبه نشان داده می‌شود، عدم ارتباط (بی‌ارتباطی) اساسی و فراگیر تمامی واقعیت‌ها است. همان‌طور که تا به اینجا اشاره شده است، توصیف جهان ازنظر محاسبه، مفهومی از هیچ‌گونه ارتباطی که ممکن است در واقعیت عادی وجود داشته باشد را انتقال نمی‌دهد؛ و ترکیب واقعیت‌هایی که در رسانۀ محاسبه امکان‌پذیر هستند، مثل مکانیزه‌سازی تولید محصولات کشاورزی و اعدام سقراط، چنان‌اند که تنها به بی‌ارتباطی اساسی (انزوای متقابل) واقعیت‌ها اشاره و بر آن تأکید دارند. به دلیل این واقعیت که در محاسبه هر چیزی را می‌توان با هر چیز دیگر با اعتبار برابر ترکیب کرد نشان می‌دهد که هیچ‌گونه ارتباط ذاتی و ماندگاری بین واقعیت‌ها وجود ندارد و نیز اینکه هیچ‌گونه نظم و ترتیب ذاتی‌ای که جهان را به یک شیوۀ منسجم ساختاربندی کند، وجود ندارد. واقعیتی که توسط محاسبۀ گزاره‌ها مطرح می‌شود دنیایی است از واقعیت‌هایی که به‌طور تصادفی در ترکیب با یکدیگر، اما در اساس از یکدیگر جدا (منزوی) هستند. این وضعیت در مقایسه با انسجام واقعیت عادی عمیقاً بی‌نظم و آشفته است.
این موضوع با تأکید «ویتگنشتاین» بر نظم «فضای منطقی» که جهان در آن وجود دارد، تناقضی ندارد. «ویتگنشتاین» در بخش 1.13 می‌گوید: «واقعیت‌های موجود (امور واقع) در فضای منطقی همان جهان هستند (جهان را تشکیل می‌دهند)»، یعنی، این واقعیت‌ها دستخوش قانون منطق هستند؛ اما این دقیقاً تأکید «ویتگنشتاین» بر نظم منطقی است که اجازۀ عدم رعایت و نادیده گرفتن نظم به‌مراتب محدودکننده‌تری از واقعیت عادی‌ای را می‌دهد که نه‌تنها مشمول قوانین منطق است بلکه مشمول ویژگی‌هایی چون بروز اتفاقی رویدادها، جاذبه و غیره و غیره می‌شود. «ویتگنشتاین» در بخش 6.375 می‌گوید: «درست همان‌طور که تنها ضرورتی که موجود است، ضرورت منطقی است، تنها امکان‌ناپذیری (امر غیرممکن) موجود نیز غیرممکن منطقی است. به‌عبارت‌دیگر، هر چیزی که ناقض قوانین منطق نباشد، مجاز است؛ و ازآنجاکه کنار هم قرار دادن دو رویداد «مکانیزه کردن تولید محصولات کشاورزی» و «اعدام سقراط»، با تمام بی‌معنایی آن به لحاظ واقعیت عادی، تناقضی با قوانین محاسبه ندارد، می‌توان گفت که این یک ترکیب مجاز است. پس علی‌رغم نظم غالب و متداول منطق، جهان محاسبۀ گزاره‌ها یک جهان آشفته است. این، نوعی از واقعیت است که با آنچه «لاترمونت» و سورئالیست‌ها ضمن القای عبارت معروف خود «[زیبایی قرار گرفتن] یک چتر و یک چرخ‌خیاطی روی یک میز کالبدشکافی [است]» تطابق دارد.

منطق‌دانان، به‌طورمعمول، هیچ‌گونه نتیجه‌گیری هستی‌شناسانه‌ای از محاسبات خود نمی‌کنند و به‌طورقطع تا آنجا پیش نمی‌روند که در رابطه با «واقعیت‌های مختلف» صحبت کنند. «یک محاسبه، گذشته از همه‌چیز، چیزی جز مجموعه‌ای از قوانین برای دست‌کاری نمادهای معین نیست. در موارد خاص، می‌توان از یک محاسبه برای ارائه و نمایش وجوه معینی از واقعیت به شیوه‌ای بهره برد که در آن بتوان از معادلات ریاضی برای نمایش مدارات سیارات یا نوسانات قیمت‌ها در بازار بورس و سهام استفاده کرد، اما تطابق و تناسب یک محاسبه برای چنین اموری می‌باید از یک مورد به مورد دیگر معین شود. اساساً یک محاسبه سیستمی است که به لحاظ بدیهیات خود و متعاقب آن به لحاظ عدم وابستگی واقعیت تعریف می‌شود.
بااین‌وجود، در «رسالۀ فلسفی-منطقی»، محاسبۀ گزاره‌ها (به‌عنوان تمام منطق) نقش به‌مراتب برجسته‌تری دارد. در این اثر، منطق صرفاً یک عدد مربوط به سیستم‌های دلخواهانه تعریف‌شده در جهان نیست، بلکه نظم زیرساختیِ جهان است. «ویتگنشتاین» در بخش 6.13 می‌گوید: «منطق، دکترین (مجموعه‌ای از آموزه‌ها) نیست، بلکه یک تصویر آیینه‌ای از جهان است (تصویر جهان است در آینه) – منطق، مافوق تجربه (استعلایی) است.» واژۀ «مافوق تجربه» (استعلایی) در اینجا در مفهوم «کانتی» آن به کار می‌رود. 

اینکه منطق مافوق تجربه (استعلایی) است بدان معناست که درک شخص از جهان لزوماً درک چیزی است که مشمول قوانین منطق می‌شود و اینکه ساختار ابتدایی و اساسی واقعیت برابر و همسان با نظم منطق است؛ بنابراین، نظم واقعیت‌ها به‌نحوی‌که به‌واسطۀ زبان محاسبۀ گزاره‌ها بیان و نمایش داده می‌شود، صرفاً نظمی از دیگر نظم‌های محتمل نیست، بلکه نظم جهان است. ازاین‌رو، بی‌ارتباطی بنیادین تمامی واقعیت‌ها، حالت صحیح و واقعی جهان است. ادراک عادی و هر آنچه به‌واسطۀ زبان عادی منتقل می‌شود، تنها می‌تواند یک تصویر تحریف‌شده و واپیچیده از واقعیت ارائه دهد. ارتباطاتی که آن‌ها بر وجودشان دلالت می‌کنند، واقعی نیستند. یک دیدگاه فلسفی به جهان آن‌ها را مجموعه‌ای از اوهام قلمداد می‌کند.

جهان به‌عنوان اختلاطی از واقعیت‌های بی‌ارتباط، مفهومی است که در سرتاسر رسالۀ فلسفی-منطقی تکرار می‌شود:
جهان به واقعیت‌ها تقسیم می‌شود (جهان به امور واقع تجزیه می‌شود)(1.2)
هر چیزی می‌تواند واقع باشد یا نباشد، درحالی‌که باقی چیزها [بدون تغییر] بر موقعیت خود واقع هستند (در همان حال که هر چیز دیگری بدون تغییر باقی بماند) (1.21)
وضعیت‌های امور، مستقل از یکدیگر می‌باشند (2.061)
از وجود یا عدم وجود یک وضعیت امور نمی‌توان وجود یا عدم وجود وضعیت امور دیگر را استنتاج کرد. (2.062)
هیچ راه ممکنی وجود ندارد که بتوان بر مبنای آن از وجود یک وضعیت، وجود یک وضعیت کاملاً متفاوت دیگر را استنتاج کرد. (5.135)
شاید کاملاً هم عاری از اهمیت نباشد که «ویتگنشتاین» در بخش 1.2 می‌گوید: « Die Welt zerfaellt in Tatsachen ». این عبارت معمولاً به این صورت ترجمه می‌شود: «جهان به واقعیت‌ها (امور واقع) تقسیم (تجزیه) می‌شود.» این ترجمه صحیح است، اما « zerfaellt » واژۀ به‌مراتب معنادارتر و گویاتری از صرفاً «تقسیم شدن» است. این واژۀ آلمانی به معنای «تکه‌تکه شدن» یا «تجزیه شدن» است و بنابراین، به‌طور ضمنی بر تصویری از جهان دلالت دارد که عدم پیوستگی در جهان و وضعیت بنیادین بی‌نظمی آن را مورد تأکید قرار می‌دهد. به‌عبارت‌دیگر، می‌توان از «Die Welt zerfaellt in Tatsachen » معنای تحت‌اللفظی آن را برداشت کرد، چراکه این معنا به‌خوبی ادراک «ویتگنشتاین» از واقعیت را منتقل می‌کند. این معنا، همان‌طور که مشاهده شد، بیانگر جهان‌بینی وارسته از اوهام نویسندۀ فیلسوف مقاله است.
یکی از مهم‌ترین معانی ضمنی این نوع نگاه به جهان، انکار وجود شبکه علی توسط «ویتگنشتاین» است. در اینجا، تباین و فاصله گرفتن جهان‌بینی فلسفی از ادراک عادی واقعیت در واضح‌ترین حالت خود مشاهده می‌شود. «ویتگنشتاین» در بخش‌های 5.136 و 5.1361 (در ادامۀ سیر فکری نقل‌قول ارائه‌شده در بالا) می‌نویسد:

هیچ‌گونه شبکه علّی ای برای توجیه چنین استنتاجی وجود ندارد – ما نمی‌توانیم رویدادهای آینده را بر مبنای رویدادهای حال حاضر استنتاج کنیم – باور و اعتقاد به شبکه علّی نوعی خرافه است. [تأکیدها بر مبنای متن اصلی]

بر طبق درک عادی (درک غیرفلسفی) از اتفاقات، مکانیزه شدن تولید محصولات کشاورزی، برای مثال، علّت مهاجرت تعداد زیادی از مردم به مراکز شهری است، به این دلیل که مکانیزه‌سازی، مشاغل سنّتی را از دور خارج می‌کند؛ و این شهرسازی و شهری‌گرایی، در جای خود، علّت از بین رفتن ارزش‌ها، انتظارات و الگوهای رفتاری قدیمی است، به این دلیل که این رویداد به معنای نوعی جدایی از جوامع و دیگر عوامل سنّتی است. بنا بر درک غیرفلسفی از اتفاقات، واقعیت‌ها و رویدادها با یکدیگر سازگارند؛ آن‌ها به‌نحوی‌که اغلب قابل‌پیش‌بینی است دنباله‌رو یکدیگر هستند. اگر اتفاقات معینی مسئلۀ موردنظر باشد، گفته می‌شود اتفاقات معین دیگری به‌ضرورت به دنبال آن روی می‌دهند. همین ضرورت است که گفته می‌شود رویدادها به‌واسطۀ آن از یکدیگر تبعیت می‌کنند و «ویتگنشتاین» به آن انگ «خرافه» می‌زند.
عدم وجود ارتباطات ضروری بین واقعیت‌ها را می‌توان به‌واسطۀ قیاس رابطۀ بین واقعیت‌ها با رابطۀ منطقی بین مقدمات و نتیجه‌گیری‌ها درک کرد:

هیچ اجبار و اضطراری وجود ندارد که باعث رخ دادن اتفاقی به دلیل رخداد اتفاقی دیگر شود. (6.37)
پژوهش (تفحص) دربارۀ منطق، پژوهش دربارۀ هر چیزی است که مشمول قانون باشد (ذیل قانون قرار می‌گیرد)؛ و خارج از منطق، هر چیزی تصادفی است. (6.3)

اگر این قضیه درست باشد که تمامی انسان‌ها فانی هستند و اگر سقراط یک انسان است، پس ضرورتی که به دنبال این دو قضیه می‌آید آن است که سقراط فانی است. برعکس، شهری‌سازی جامعه با ضرورت مشابهی مبنی بر مکانیزه کردن تولیدات محصولات کشاورزی دنبال نمی‌شود. می‌توان این واقعیت (واقعیت‌ها) را تصدیق کرد که ماشین‌ها جای انسان‌ها را می‌گیرند، اینکه مشاغل جدید در مناطق حومۀ شهر راه‌اندازی نمی‌شوند و غیره و همچنان بدون ارتکاب هیچ‌گونه خطای منطقی انکار کرد که بااین‌وجود مردم به شهر‌ها مهاجرت کنند؛ و این عدم وجود یک ارتباط ضروری بین مکانیزه‌سازی و شهری‌سازی صرفاً به دلیل پیچیدگی وضعیتی نیست که اجازۀ مداخلۀ عوامل مختلف را بدهد. حتی رویدادهای بسیار ساده‌ای چون ضربه زدن به یک توپ و به حرکت درآمدن متعاقب توپ، طبق «رسالۀ فلسفی-منطقی» ارتباطی با ضرورت منطقی ندارند. اگر به توپ ضربه زده شود، این رویداد به‌طور منطقی با به حرکت درآمدن توپ در گام بعدی دنبال نمی‌شود. قابل‌تصور است که توپ بعد از این اثر در جای خود بی‌حرکت باقی بماند. درصورتی‌که توپ حرکت کند، به حرکت درآمدن آن «به‌طور اتفاقی»، یعنی بدون ضرورت، رخ می‌دهد.
یک مورد خاص از بی‌ارتباطی واقعیت‌ها، بی‌ارتباطی اعمال ارادی با آنچه اراده می‌شود، است:

جهان، مستقل از ارادۀ من است. (6.373)
حتی اگر هر آنچه ما آرزو داریم به وقوع بپیوندد، رخ دهد، بازهم این رحمتی است که به‌اصطلاح معروف، از سوی تقدیر به ما عنایت می‌شود (لطف سرنوشت است): چراکه هیچ‌گونه ارتباط منطقی بین اراده و جهان وجود ندارد که بتواند آن (تحقق آرزوهای ما) را ضمانت کند و ارتباط فیزیکی فرضی به‌خودی‌خود مطمئناً چیزی نیست که ما بتوانیم آن را اراده کنیم. (6.374)

ازآنجاکه بدیهی است هر چیزی که شخص اراده کند تحقق نمی‌یابد، ممکن است این موضوع که جهان، مستقل از ارادۀ من است یک اظهارنظر کم‌اهمیت به نظر برسد. موارد جالب‌توجه در ادراک «ویتگنشتاین» از جهان، مواردی هستند که در آن‌ها شخص در دستیابی به آنچه اراده می‌کند، موفق است. در چنین مواردی، می‌توان اراده را به‌عنوان علّت آنچه اتفاق می‌افتد تلقی کرد؛ اما بازهم، همان‌طور که ارتباط بین ضربه زدن به یک توپ و به حرکت درآمدن آن «اتفاقی» است، ارتباط بین عمل ناشی از اراده و هر رویدادی که متعاقب آن رخ دهد نیز «اتفاقی» است. صرف‌نظر از اینکه هدف از ارادۀ شخص تا چه اندازه می‌تواند واقع‌گرایانه باشد، در اساس، پیش‌بینی پیامدی که از ارادۀ شخص حاصل خواهد شد، غیرممکن است. ازاین‌رو، همان‌طور که تمامی واقعیت‌ها اساساً مجزای از یکدیگر هستند، ذات اراده کردن نیز از واقعیت‌های جهان مجزا است. چندپارگی هستی‌شناسانه‌ای که جهان را توصیف می‌کند، رابطۀ ذات اراده کردن با جهان را نیز تعریف و تعیین می‌نماید.
برای درک اهمیت توصیف «ویتگنشتاین» از واقعیت به‌عنوان اختلاطی از واقعیت‌های بی‌ارتباط، مقایسۀ تقابلی آن با نوعی از ادراک که در تضاد کامل با آن است می‌تواند کمک‌کننده باشد. تحلیلی که «مارکس» از تاریخ و جامعه دارد مورد به‌جایی است. بدیهی است که یک توصیف مارکسیستی از رویدادهایی از قبیل مکانیزه‌سازی تولید محصولات کشاورزی و شهری‌سازی جامعه بیانگر آن‌ها به‌عنوان واقعیت‌های مجزای از یکدیگر نخواهد بود، بلکه به کاوش در خصوص ارتباط آن‌ها با بافت تاریخی‌ و دیگر رویدادهای مرتبط با آن‌ها خواهد پرداخت و بر این موضوع تأکید خواهد داشت و بهترین و بیشترین بهره را از مقولۀ علت و معلول خواهد برد. این، درواقع یکی از انگاره‌های بنیادین مارکسیسم است که واقعیت‌ها نه‌تنها قابل توصیف که قابل تبیین نیز نیستند، مگر آنکه آن‌ها را به‌عنوان بخش‌هایی از امور توسعه‌یافتۀ بزرگ‌تر ببینیم. تاریخ، در نظر «مارکس»، نوعی توالی بی‌ساخت از واقعیت‌ها و حکایت‌های بی‌ساخت نبود، بلکه مجموعه‌ای از فرآیندهای کم‌وبیش مرتبط و منسجم با نقاط شروع، وسط و پایان بود. مهاجرت‌ها، جنگ‌ها یا دوره‌های رکود و افسردگی، هوس‌های یک سرنوشت غیرقابل‌پیش‌بینی نیستند، بلکه رویدادهایی هستند که با درجات متنوعی از ضرورت از رویدادهای معین دیگر دنبال می‌شوند. واقعیت‌ها به‌طور انفرادی تنها به‌عنوان بخش‌هایی از کل‌هایی جامع و قابل‌درک، مفهوم و ملموس هستند.

ناگفته پیداست که جهان‌بینی «رسالۀ منطقی-فلسفی» و جهان‌بینی «مارکسیست» به لحاظ ادراکی که هرکدام از واقعیات دارند، با یکدیگر ناسازگارند. نگرش «ویتگنشتاین» به جهان، بی‌نهایت ضد-ایدئولوژیک است؛ اما ادراک «ویتگنشتاین» از واقعیات نه‌تنها نظریه‌های «کل‌نگر»ی چون نظریه‌های «مارکس»، «هگل»، «توین‌بی» یا «جاسپرز»، بلکه ادراک و دریافت عمومی از واقعیت را نیز زیر سؤال می‌برد. ادراک و دریافت عمومی، به‌رغم همه‌چیز، واقعیات را به لحاظ توالی‌های اتفاقی درک می‌کند. وقتی «ویتگنشتاین» این باور و اعتقاد به اتفاقی بودن را به‌عنوان «خرافه» مطرح و معرفی می‌کند، درواقع درک روزمرۀ دنیای مدرن از جهان را موردانتقاد قرار می‌دهد. شخص با ریشه‌کن کردن این «خرافه» از ذهن خود و با نگاه به چیزها به شکلی که واقعاً هستند، واقعیات را به نحوی بسیار غیرمعمول درک می‌کند. یک نفر آن‌ها را، به عبارتی، در یک قالب منجمدشده و اساساً بی‌ارتباط با آنچه از پس‌وپیش می‌آید، نگاه می‌کند. دیگری آن‌ها را «از دیدگاه ابدیت» [1] می‌نگرد؛ و نگاه به چیزها به این نحو، یعنی دیدن آن‌ها خارج از بافت اتفاقی و موقتی‌شان، برگردان و تفسیری از آن‌ها به دست می‌دهد که بی‌شک اسرارآمیز است – درست به اسرارآمیزی نقاشی‌های «متافیزیکی» «دی‌کریکو». چراکه واقعیاتی که درنهایت و به این شیوه ادراک می‌شوند ویژگی تبیین‌پذیری‌ای را از دست می‌دهند که زمانی دارای آن هستند که با دیگر واقعیات مرتبط باشند. آن‌ها به موضوعاتی برای یک تأمل و تفکر عمیقاً بی‌غرض تبدیل می‌شوند، تأملی از سوی ذهن‌های فلسفی‌ای که به‌هیچ‌وجه خود را درگیر و شریک در مسائل و دیدگاه‌های زندگی روزمره نمی‌کنند.

مقیاسی از اینکه «ویتگنشتاین» تا چه اندازه عمیق، ادراک و دریافت عمومی را در روند ارزش‌زدایی خود از علم، تضعیف می‌کند. دیدگاه غالب عصر مدرن، آن است که علم، جهان را همان‌طور که به‌واقع هست، توصیف می‌کند – برخلاف مذهب، اسطوره، یا دیگر جهان‌بینی‌های غیرعلمی که به گمانه‌زنی‌ها و نظرپردازی‌های تحقیق‌ناپذیر میدان می‌دهند و نیز عرصه‌هایی که واقعیات را به شکلی که در درون خود هستند، استتار، منحرف یا به‌کلی حذف می‌کنند؛ اما «ویتگنشتاین» نظریه خود را این‌طور بیان می‌کند که توصیف علمی از جهان بیانگر تنها یک نوع درک جدای از دیگر انواع درک‌ها است. تفسیر علمی از جهان، طبق «رسالۀ فلسفی-منطقی»، به‌نوعی تصحیح دیدگاه‌های اشتباه نیست، بلکه ادراکی جایگزین از نوع دیگری است که اعتبارش از دیگر انواع ادراکات نه کمتر و نه بیشتر است. آنچه دانشمندان «قوانین طبیعت» می‌نامند واقعیات طبیعت را «تبیین» نمی‌کند، بلکه صرفاً آن‌ها را در یک چهارچوب ادراکی باهم تلفیق می‌کند که ازقضا دانشمندان در حیطۀ آن دچار اشتباهات زیر می‌شوند:

ادراک مدرن کلی از جهان (کل مفهوم مدرن جهان) بر پایۀ این وهم و خیال ایجاد می‌شود که به‌اصطلاح، قوانین طبیعت توضیحات و تبیین‌هایی از پدیده‌های طبیعی هستند. (6.371)

ازاین‌رو، امروزه مردم در رویارویی با قوانین طبیعت مکث و تأمل می‌کنند و با آن‌ها به‌عنوان عاملی غیرقابل‌نقض (به‌مثابه اموری مقدس) برخورد می‌کنند، درست همان طرز تلقی‌ای که در قرون و اعصار گذشته نسبت به خدا و تقدیر وجود داشت؛ و درواقع، دیدگاه هر دو دوره هم درست است و هم غلط است: گرچه دیدگاه پیشینیان ازاین‌جهت به‌مراتب شفاف‌تر است که آن‌ها دارای یک پایانۀ شفاف و تأییدشده هستند، درحالی‌که سیستم مدرن تلاش می‌کند ظاهر قضایا را طوری جلوه دهد که گویی همه‌چیز قابل توضیح و تبیین است. (6.372)
دیدگاه پیشینیان و دیدگاه معاصران متکی به ذهن‌های علمی (علم-محور)، هر دو ازاین‌جهت درست هستند که هر دو برای انتخاب یک چهارچوب ادراکی که بتوانند اطلاعات و داده‌های خود را در قالب آن تلفیق کنند، آزادند؛ اما هر دو این دیدگاه‌ها به این لحاظ غلط هستند که فرض می‌کنند توصیفاتشان جهان را به شکلی که به‌واقع هست، نشان می‌دهند. چهارچوب‌های ادراکی آن‌ها چیزی جز ساختارهای طراحی‌شده‌ای نیست که می‌توانند سازمان‌دهی واقعیات را با رده‌بندی آن‌ها به یک شیوۀ منسجم و متحد نمایش تسهیل کنند و نیز حتی می‌توانند به نیازهای زیبایی‌شناختی و احساسی خاصی پاسخ درخور دهند، اما به‌محض آنکه از آن‌ها به‌عنوان ابزاری برای پرده برداشتن از دیدگاه صحیح به جهان استفاده شود، به مجموعه‌ای از ایدئولوژی‌های تحریف‌گر بدل می‌گردند.
اوضاع واقعی/کنونی جهان تا همان حدّی که توسط دانشمندان موردبررسی قرارگرفته است توسط طرفداران و پیروان وفادار به هر مذهب یا « Weltanschauung » (واژۀ آلمانی به معنای جهان‌بینی)‌های دیگر نیز دیده‌شده است. کسانی که مشغول و درگیر مسائل روزمرۀ زندگی هستند نیز نگاه بهتری به این مقوله ندارند. ماهیت واقعی و صحیح جهان تنها در دید فیلسوفی آشکار می‌شود که با دقت تمام به تجزیه‌وتحلیل زبان بپردازد و عبارات اصل و حقیقی را از حروف و عبارات نامفهوم و گیج‌کننده جدا کند و نیز کسی که نوعی فرآیند تجزیه‌وتحلیل موازی واقعیت را پیش ببرد. فیلسوف با این کار آنچه از تمامی ارتباطات و ساختارهایی که مردم می‌توانند به هر دلیل ممکن فرض قرار دهند را تفکیک می‌کند. از طرف دیگر، ازآنجاکه نمی‌توان لفاظی پوچ را به فیلسوف تحلیلگر نسبت داد، بنابراین او از هرگونه اوهام‌پردازی هستی‌شناسانه‌ای مبری است. جهان، در نظر چنین فیلسوفی، همان‌طور ظاهر می‌شود که به‌واقع هست: اختلاطی از واقعیات، بری از تمامی ارتباطات، ارزش‌ها و اهمیت و – به نحو تناقض‌آمیزی – «محدودشده» به‌واسطۀ برتری و تفوقی که به‌هیچ‌وجه وجود خارجی‌ ندارد.

[1] ‘Sub specie aetenitatis’ : Latin for ‘under the aspect of eternity’

کیتون: ژنرال

«جوزف فرانسیس باستر کیتون» در سال 1895 در «پیکوآ»ی «کانزاس» آمریکا متولد شد. او از والدینی که هنرمندان نمایش‌های واریته بودند آکروبات و پانتومیم را فراگرفت. او در سال 1917 اولین فیلم خود را با عنوان «شاگرد قصاب» ساخت. «کیتون» در سال‌های دهۀ 20 به کارگردانی و بازی در فیلم‌های کوتاه و بلند بی‌شماری پرداخت. حرفۀ او با ظهور فیلم‌های ناطق که نقطۀ پایانی بر تولید فیلم‌های صامت گذاشتند و هنر پانتومیم را از رونق انداختند، رو به افول گذاشت. او، در دهۀ 40، با بازشناسی استعداد غیرقابل‌انکارش توسط خبرگان صنعت، بازگشت متوسطی به این حرفه را تجربه کرد. «کیتون» در سال 1966 در کالیفرنیا از دنیا رفت.
«ژنرال» در سال 1926 فیلم‌برداری شد؛ یک اثر کمدی از نمایش بی‌ارتباطی‌ها. داستان فیلم بر اساس یک اپیزود واقعی از جنگ داخلی است: یک جاسوس از جبهۀ متحدین، به کمک شش مرد دیگر، لوکوموتیو «ژنرال» را از ائتلافیون می‌‌ربایند و به شمال فرار می‌کنند و در طول مسیر تا جایی که می‌توانند خطوط ریلی به سمت جنوب را تخریب می‌کنند. «باستر کیتون» (بدون هیچ‌گونه قصد و نیت فلسفی) این داستان را در قالب فیلمی به نمایش گذاشته است که در آن جهان به نحوی ظاهر می‌شود که گویی از ابتدا مطابق با هستی‌شناسی «رسالۀ منطقی-فلسفی» «ویتگنشتاین» خلق شده است.
بی‌ارتباطی را شخص «باستر کیتون» در قالب کاراکتری که در فیلم دارد، شروع می‌کند. او مردی است که خود را در هر موقعیتی که می‌بیند، خواه زمانی که به‌عنوان یک سرباز دشمن در حال حمله است، در حال تقاضای ازدواج از نامزد خود است، یا در حال روغن‌کاری چرخ‌های لوکوموتیوش است، حالت چهرۀ بدون-لبخند و جدی ثابتی را از خود به نمایش می‌گذارد. هیچ‌گونه ارتباط متقابلی بین حالت چهره و موقعیتی که او خود را در آن می‌یابد، وجود ندارد و ازاین‌رو ظاهراً هیچ‌گونه انطباقی بین حالت درونی ساختار و محیط خارجی او نیست. به نظر می‌رسد هر آنچه او درگیر در آن است به طرز عجیبی ناملموس و بی‌ارتباط با وضعیت ذهن او است. این، بخشی از جذبۀ کمیک پرسونای اوست.
تعداد زیادی از صحنه‌های فیلم «ژنرال» به نظر، نمایش‌های مشروح و مضحکی از بخش‌های 6.373 و 6.374 «رسالۀ فلسفی-منطقی» هستند: «جهان مستقل از ارادۀ من است» … «حتی اگر [به فرض محال] قرار بر این باشد که هر آنچه ما آرزو می‌کنیم به وقوع بپیوندد، بازهم این جهان صرفاً رحمتی است که به‌اصطلاح معروف، از سوی تقدیر به ما عنایت شده است (لطف سرنوشت است)» – برای مثال، در ابتدای فیلم (و جنگ داخلی) «کیتون» سعی می‌کند برای سربازی و رفتن به جنگ ثبت‌نام کند و این تلاش را با جدیت بیشتری نسبت به هر کس دیگری انجام می‌دهد؛ اما در آخر، به دلیل شرایطی که خارج از توان و کنترل او است، تنها کسی است که لباس فرم به تن ندارد و به همین علت مایۀ خفت و ننگ نامزد و خانواده‌اش است. یا زمانی که گشت جنوبی، «ژنرال» او را می‌دزدد، «کیتون» شتابان به لوکوموتیو دیگری می‌رود که آمادۀ کشیدن سکوی مسطحی پر از سربازان، به سمت میدان‌ جنگ است. او موتور را روشن می‌کند و در یک تعقیب و گریز پرهیجان به دنبال دزدان می‌رود؛ اما بارکش سربازان به قسمت موتور متصل نیست و بنابراین پشت سر «کیتون» جا می‌ماند.
به همین ترتیب، بخش اعظم توالی رویدادهای فیلم از اپیزودهایی ساخته می‌شود که عدم تجانس و ناسازگاری اراده و عمل را به نمایش می‌گذارند. در یک موقعیت خاص که در آن، زمان بسیار بااهمیت است، «کیتون» لوکوموتیو را متوقف می‌کند تا به‌سرعت منبع هیزم خود را دوباره پر کند. او با شتابی که در انجام این کار به خرج می‌دهد نگاه نمی‌کند که تکه‌های چوب را کجا پرت می‌کند و درنتیجه متوجه نمی‌شود که نه‌تنها چوب‌ها در طرف دیگر واگن سوخت جمع نمی‌شوند بلکه تکه‌ چوب‌هایی هم که از قبل آنجا بودند را به بیرون پرتاب می‌کنند؛ و در نبرد «ماریتا» «کیتون» شمشیرش را می‌کشد تا خط شروع آتش را به سمت توپچی‌ها نشان دهد؛ اما تیغۀ شمشیر از دسته جدا می‌شود، به پرواز درمی‌آید و برحسب‌تصادف محض، روی پشت بدن تک‌تیراندازی فرود می‌آید که در حال تک‌به‌تک خلاص کردن هم‌رزمان او بوده است. برحسب‌تصادف، اما گلولۀ توپ، یک سد را خراب می‌کند و سیل آنی و مهیبی به راه می‌اندازد.
بسیاری از این صحنه‌ها صرفاً نمونه‌های ساده‌ای از قصد و نیّت‌هایی که تشخیص داده نمی‌شوند، نیستند. در چندین و چند موقعیت، اتفاقات، مسیری که قرار است طی کنند – اما به دلایلی کاملاً غیرمرتبط با قصد و نیّت بازیگران هستند – را منحرف می‌کنند. اپیزودهای شمشیر از غلاف بیرون کشیده شده و گلولۀ توپی که به‌اشتباه پرتاب می‌شود نمایش‌های مشروحی از موردی از این نوع هستند. چراکه تک‌تیرانداز به‌طورقطع معلول می‌شود و سربازان دشمن از عبور از رودخانه بازداشته می‌شوند؛ اما این امور به شیوه‌ای اجرا می‌شوند که هیچ‌کس آن را برنامه‌ریزی نکرده بوده است.
یکی از معروف‌ترین اپیزودهای فیلم، کشاکشی است که «کیتون» با خمپاره‌اندازی که به لوکوموتیوش متصل است، دارد. این اپیزود را می‌توان به‌عنوان نمایش مشروح و مبسوطی از دیدگاه «ویتگنشتاین» مبنی بر اینکه همه‌چیز «اتفاقی/تصادفی» است، دید. بعدازآنکه «کیتون» سلاح را پر می‌کند و فتیلۀ آن را روشن می‌کند تا دشمن بالای سر خود را به رگبار ببندد، لولۀ توپ ناگهان به پایین مایل می‌شود و حالا وسیلۀ نقلیۀ خود او را هدف قرار می‌دهد. عواملی از کائنات به کمک می‌آیند تا تلاش او برای خلق یک فاجعه را درنهایت بی‌اثر کنند. درست وقتی‌که گلوله شلیک می‌شود، لوکوموتیو «کیتون» به یک پیچ می‌رسد و می‌پیچد و از تیررس خطر خارج می‌شود. هم‌زمان، ماشین بخار دشمن، پیچ را کامل رد کرده است و مستقیم در تیررس شلیک گلوله قرار می‌گیرد. این انفجار مهیب و غرنده که تقریباً لوکوموتیو دشمن را از خط خارج می‌کند، این باور (کاملاً اشتباه) را در جبهۀ جنوب ایجاد می‌کند که قطار «کیتون» حامل قدرت برتر خطرناکی است.
شیوه‌ای که «ژنرال» بر طبق آن، واقعیت را به نمایش می‌گذارد را می‌توان به‌عنوان انهدام و تخریب شادی‌آور ارتباطات عادی‌ای توصیف کرد که واقعیت‌های جهان را کنار یکدیگر نگه می‌دارند. در این فیلم، هیچ‌گونه پیوند قابل‌پیش‌بینی‌ای بین یک رویداد و رویداد دیگر وجود ندارد: هر چیزی می‌تواند از هر چیز دیگری ناشی شود. ازاین‌رو، «کیتون» اطلاعات نظامی جمع می‌کند یا اقدام به نجات «ژنرال» خود می‌کند اما در همین مسیر نامزدش را نجات می‌دهد. درنهایت از او تقدیر می‌شود و ارتقاء مقام می‌یابد – نه به خاطر دلیری و اعمال شجاعانه‌اش، بلکه به این دلیل که او به‌طور اتفاقی و برحسب‌تصادف به یک فرماندۀ جنوبی که از قبل بی‌هوش افتاده بوده است برخورد می‌کند و بنابراین می‌تواند به‌راحتی او را اسیر کند. در هیچ جایی از این فیلم هیچ‌گونه ارتباط پذیرفتنی بین یک عمل و نتایج حاصل از آن وجود ندارد.
شیوۀ دیگری که «ژنرال» بر طبق آن درون‌مایۀ بی‌ارتباطی را به‌تفصیل شرح می‌دهد، نشان دادن رفتارهای نا به‌جا است. همان‌طور که حالت چهرۀ «کیتون» صرفاً به‌طور اتفاقی موافق با یک موقعیت خارجی است، رفتار کاراکترهای اصلی فیلم نیز اغلب اوقات کاملاً غیرمرتبط با موقعیتی است که در آن، این رفتار را نشان می‌دهند. وقتی «کیتون» به سراغ نامزدش می‌رود، بعدازآنکه موهایش را شانه می‌کند و گردوخاک لباسش را می‌تکاند و …، با این امید که خود دختر در را بازخواهد کرد، جلوی در می‌ایستد؛ اما در تمام این مدت، نامزدش درست پشت سر او در ایوان ایستاده است و شاهد مراحل آماده‌سازی اوست که با دقت تمام انجام می‌شوند. یا زمانی که «کیتون» به همراه یک گروه از مسافران خشمگین دنبال لوکوموتیوش می‌دود و قیافۀ تهدیدآمیزی نسبت به دزدان به خود می‌گیرد، به‌هیچ‌وجه متوجه نمی‌شود که بعد از مدتی کاملاً تنها است و اینکه مسافران، دیگر از این تعقیب ناامیدانه دلسرد شده‌اند و پشت سر او جامانده‌اند. تحت چنین شرایطی، رفتار تهدیدآمیز او مضحک است.
بی‌ارتباطی جهان «ژنرال» به‌واسطۀ نقش ناجور و نامتجانس یونیفرم‌ها در فیلم نمادسازی می‌شود؛ وقتی دزدان لوکوموتیو به قلمرو شمال می‌رسند، سربازان جبهۀ متحد به فرماندۀ آن‌ها شلیک می‌کنند چون او همچنان یک یونیفرم جنوبی به تن دارد؛ و وقتی «کیتون» در بازگشت موفقیت‌آمیز خود از شمال، با دیدن اولین مردان خاکستری‌پوش مشتاقانه برای آن‌ها دست تکان می‌دهد، آن‌ها به سمت او شلیک می‌کنند چون او هنوز ملبس به یونیفرم آبی است. اتفاقاتی مثل این، یک‌بار دیگر بر این موضوع تأکید می‌کنند که در این فیلم، هیچ‌گونه انطباقی بین حالت‌های درونی و بیرونی نیست، همان‌طور که چنین انطباقی در کمترین حد ممکن بین دیگر واقعیت‌ها وجود دارد. در جهان «ژنرال»، مرد آبی‌پوش می‌تواند یک شمالی باشد یا نباشد و مردان خاکستری‌پوش به همان اندازه که می‌توانند دوست باشند ممکن است دشمن باشند. ازآنجایی‌که در این جهان تمامی ارتباطات اساساً «اتفاقی» هستند، صحبت از آن‌ها درنهایت غیرممکن است.
به‌واسطۀ برجستگی عنصر راه‌آهن در فیلم «ژنرال»، اتصال و انفصال ماشین‌ها یک موتیف تکرارشوندۀ به شدّت آشکار در سرتاسر فیلم به شمار می‌رود. این موتیف به‌طورقطع توسط «کیتون» و به دلایل فلسفی انتخاب نشده است؛ اما با در نظر گرفتن ساختار پایۀ بی‌ارتباطی در فیلم، می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که هم‌رویدادی و انطباق ماهیت بی‌ثبات و پرخطر اتصالات (وسایل) نمادی است که به شکلی ظریف حکایت از پیوند بی‌ثبات و پرخطر بین واقعیت‌ها و این جهان دارد.

به قلم دکتر جورن کی. برامان
رسالۀ ویتگنشتاین و هنرهای معاصر (نشر آدلر، 1985)

استاد ممتاز بازنشسته و مربی نیمه‌وقت
گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبورگ

دیدگاهتان را بنویسید