کویانیسکاتسی
فیلم با نمایی از تصویرنگارههایی از دوران باستان شروع میشود: طراحیها و نقاشیهای روی صخرهها که از نیاکان احتمالی سرخپوستان هوپی[۱] در جنوب غربی آمریکا بر جای ماندهاند. این تصاویر مرموز، صورتهای شبه-انسانی را نشان میدهند که احتمالاً نماد ارواح یا خدایان هستند. مجموع این تصاویر، حضور خاموش جهان و فرهنگی را شکل میدهد که از ریشه و اساس با جهان و فرهنگ کنونی ما متفاوت است.
نماهای بعدی، یک گلولۀ انفجاری در حال احتراق، عناصر سازندۀ یک ساختار فلزی و ذرات خرد باقیمانده از انفجار را نشان میدهند که مانند برفی خاموش از آسمان به زمین میریزند. برای یک آنِ کوتاه، راکت غولآسایی را میبینیم که از یک سکوی پرتاب موشک پرتاب میشود. نوای آواز-کُری آرام و محزون موسیقی متن، یک کلمۀ واحد را ادا میکند: «کویانیسکاتسی». «کویانیسکاتسی»، یک واژۀ هوپی و به معنای «زندگی دیوانهوار»، «زندگی خارج از تعادل»، یا «وضعیتی از زندگی که سبک متفاوتی از زیستن را ایجاب میکند» است.
به دنبال این مقدمۀ کوتاه، شاهد یک سکانس طولانی از نماهای پانورامایی[۲] هستیم که نقاط تماشایی و زیبایی از غرب آمریکا را به نمایش میگذارند: پارک ملی «کانیونلندز»، «مانیومنت ولی» یا درۀ یادبود، پارک ملی «گرند کانیون»، «دثولی» یا درۀ مرگ، پارک ملی «حفرههای کارلزبد» و چشماندازهایی از این قبیل. تختهسنگهای عریان، نمای غالب بر این چشماندازها هستند. آنچه در این تصاویر میبینیم درواقع ساختار استخوانی زمین است – قسمتی از سطح زمین که بهکندی تمام در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول میشود. لایههای عظیم و حجیم شکلگیریهای زمینشناختی، ما را به یاد بازههای وسیع زمانیای میاندازند که چشماندازهای کنونی در گذر آنها به وجود آمدهاند – در طول صدها میلیون سال و در برخی مناطق بیش از یک میلیارد سال.

پدیدههای طبیعی دیگر، مطابق و هماهنگ با تغییر لحن موسیقی متن، به تصویر کشیده میشوند: شکلگیری نمایشی و مهیج ابرها، آبشارهای غولآسا، امواج خردکنندۀ اقیانوس و سطوح آبی در مقیاسهای وسیع. حرکت ابرها با تصاویر زمان-گریز[۳] نشان داده میشوند (و بهاینترتیب سرعت شکلگیری آنها با دور تند به نمایش درمیآیند) و این در حالی است که برخی از نماهای جریانهای آب با دور کند به تصویر کشیده میشوند. موسیقی قوی فیلم، نمایش این عناصر را در قالب چیزی شبیه به یک ترکیب کیهانی، تلفیق و القا میکند. ما زمین را در وضعیت پیش از تقلیل یافتنش به مواد خام موردنیاز برای تولیدات صنعتی، زمین را با شکوه و جلال اصیل آن، میبینیم.
بخش بعدی فیلم با یک پرواز رویاگونه، نزدیک به سطح زمین و آبهای دریاچۀ «پاوِل»، آغاز میشود. دریاچۀ «پاول»، مخزن آبِ ساختۀ دست بشری است که زمینهای بیابان اطراف را آبیاری و برق موردنیاز لاسوگاس، لسآنجلس و فونیکس را تأمین میکند. ردیفهای منظم و مستقیم از گلهای رنگارنگ در یک توالی سریع از زیر نگاه دوربین میگذرند. فیلم، وارد فازی میشود که در آن شاهد تغییر و تحولات بشریِ زمین هستیم. اولین نشانههای تمدن بشری بلافاصله با نماهایی از تجهیزات غولپیکر خاکبرداری دنبال میشوند. ماشینآلات، اپراتورهای انسانی را مثل یک سری کوتوله نشان میدهند و تأثیر آنها بر چشمانداز بهعنوان نوعی ویرانی و تخریب خشونتآمیز و کلان به تصویر کشیده میشود. نماهای هوایی از نیروگاه «ناواجو» و از دیوار عظیم سد «هوور»، بیانگر صنعتی شدن کلی چشمانداز غرب است. عملیات حفاری معدنی که میبینیم، بخشی از فرایند استخراج اورانیوم هستند که در زمین اختصاصی «ناواجو» در جریان است. تصویر پسایند ابر اتمی حاصل از اولین انفجار اتمی هدایتشده در نیومکزیکو سندی است بر توسعۀ مهلک و مرگآور پیشرفت صنعتیای که تمدن غرب برای سرزمینهای غربی و دیگر نقاط جهان به ارمغان آورده است.
سکانس بعدی فیلم ما را به کلانشهر کالیفرنیا میبرد. اولین نما، کلوسآپی از یک مادر و نوزادش است که روی شن و ماسهها خوابیدهاند. بااینکه آنها فقط خواب هستند، اما به نظر میآید مردهاند؛ ابر اتمی صحنۀ قبلی، احتمال همیشه-موجود مرگ بهواسطۀ تشعشعات اتمی را القا میکند. این پیوند و ارتباط اضطرابآور با نمایی از برجهای تبرید نیروگاه هستهای سانفرانسیسکو که بهتدریج از دور نمایان میشوند و کمکم با عقب کشیدن دوربین از مادر و نوزاد خوابیده در ساحل در معرض دید قرار میگیرند، تقویت میشود. تمام صحنههای بعدی، باوجودآنکه صرفاً جزئیات زندگی روزمرهای را نشان میدهند که در نظر بیشتر بینندهها معمولی یا آشنا جلوه میکنند، القاگر لحن و مفهومی تهدیدگر و رعبآور هستند. جامبوجتهایی که در فرودگاه بینالمللی لسآنجلس فرود میآیند و آرامآرام از دل بخار کمرنگی از گرما و مه و دود به دوربین نزدیک میشوند، به شکلی مبهم یادآور هیولاهای افسانهای هستند. ترافیک یکنواخت و لاینقطع آزادراههای چند-خطه، هرگونه احتمال حس و تعامل بشری را در خود خفه میکند. ردیفهای بیپایانی از تانکها و دیگر سختافزارهای نظامی، یکبار دیگر توسعۀ نظامی تمدنی را به تصویر میکشند که حتی در جلوه و ظهور مدنی خود به سمتوسوی ضد-انسانی شدن گرایش دارد. بمباران گازهای ناپالم هواپیماهای جنگنده را در ویتنام میبینیم – انفجارهای آتشبار روی زمین و سازوبرگهای کشندهای که از بی-۵۲ها به زمین انداخته میشوند.
و ناگهان خاموشی است. تصاویری از نیویورک سیتی میبینیم. حالا، بهجای آن شکلگیریها و تغییر و تحولات طبیعی که از ابتدای فیلم تا اینجا دیدیم، با درههای گود و باریکی مواجه میشویم که به دست بشر بین آسمانخراشهای منهتن جنوبی ساخته و ایجاد شدهاند. با شروع جریان آرام و موزیکال جدید، دوربین راه خود را در طول ساختمانهای مخروبۀ «بدفورد-استویوسانت» که در آن زمان بدنامترین محلۀ پست و فقیرنشین شهر بود، باز میکند. تصاویر، درست بهاندازۀ تصاویر مربوط به شهرهای آلمانی بمبارانشده بعد از جنگ جهانی دوم هولناک هستند. دوربین بهآرامی روی مردمی که در بین این خرابهها زندگی میکنند، فوکوس میکند. خار و خاشاک و زباله، خیابانها را پر کرده است؛ نوجوانها نزدیک شیرهای آتشنشانی که آب از آنها بیرون پاشیده میشود، بازی میکنند؛ بزرگترها، بیهدف و بیحال، قوز کرده یا پشت پنجرههای بازشان نشستهاند – به عبارتی میتوان آنها را مازاد انسانیای توصیف کرد که در مناطق ازکارافتاده و روبهزوال، دست از خود شستهاند.
این سکانس با تصاویری از تسلسلی طولانی از مجتمعهای آپارتمانی مخروبه و متروکه ادامه مییابد – و این بار تصاویر مربوط به مخروبههای پروژۀ نافرجام «پروت ایگو»[۴] در سنتلوئیس هستند. تصاویری که از کمپانیهای ویرانشده گرفته شدهاند، نشان میدهند که چطور ساختمانهای بلند، یکی پس از دیگری با خاک یکسان میشوند: تجهیزات انفجاری، پایههای ساختمانها را تخریب میکنند و سردرها طی یک حرکت آرام عمودی فرو میریزند. ابرهای غولآسایی از گردوغبار بلند شکل میگیرند؛ واریزهها در هر سو در هوا معلق میشوند.
سکانس بعدی روی جمعیتهای مردمی تمرکز میکند. جمعیتهای مردمی هم بهصورت تصاویر زمان-گریز و هم به شکل نماهایی با حرکت کند نشان داده میشوند. جلوۀ ویژه و تسریعشدۀ نماهای زمان-گریز، مردم را به شکل یک جماعت راندهشده و فاقد احساسات انسانی نشان میدهد. صفهایی که جلوی پنجرههای گیشۀ شرطبندی بهسرعت پر و خالی میشوند موقعیت هر شخص را تا حدّ یک ذرۀ بیجان که صرفاً مطابق با قوانین آمار و ارقامی حرکت دارد، تنزل میدهد. تأکید تصاویر اسلوموشن از افرادی که در این جمعیت بزرگ در حال حرکت هستند بر جایگاه مردم بهعنوان موجوداتی منزوی و تا حدّی مرموز است که در محیطی حضور دارند که اساساً برای آنها بیگانه است. حضور آنها در جمعیت عظیم افراد پیادهای که خیابانهای فرعی و اصلی را پرکردهاند تا حدّی تحت تأثیر موسیقی رسمی و جدی این بخش، چشماندازی عمیقاً مالیخولیایی است. «حسابی خوش بگذرونید»، این پیشنهادی است که یک پوستر تبلیغاتی بزرگ به مردم میدهد، اما کمتر کسی از افرادی که از زیر آن رد میشوند به نظر خوشحال یا حتی راضی میآیند. روی یک بیلبورد الکترونیکی بزرگ در میدان تایمز[۵] میخوانیم «توهم بزرگ» – که احتمالاً نام فیلم معروفی از «ژان رنوآر» است. در بافت و فضای حاکم بر فیلم، این عبارت، یک تعبیر طعنهآمیز از ماهیت تمدن مدرنی است که پیوسته این نوید را میدهد که نوع بشر را خوشبخت و ارباب مغرور و سربلند سرنوشت خود کند.
سکانس بعدی به ارتباط بین تکنولوژی مدرن و انسان میپردازد: نشان میدهد که چطور مردم توسط ماشینآلات هدایت میشوند. این سکانس با تصاویر زمان-گریز پانوراماییای از ترافیک شاهراهی در شبهنگام لسآنجلس شروع میشود: چراغهای جلو و عقب ماشینها در طول آزادراهها و بلوارهای کلانشهر بزرگی که از پیشزمینه تا آنسوی افق وسعت دارد با شتاب در حال گذرند. دیگر هیچچیز انسانی یا شخصی موردتوجه نیست؛ زندگی تا حدّ زمان مجرد، ماده، فضا و سرعت تنزل مییابد.
حرکت انتزاعی الگوهای ترافیکی از بین تصاویری از دیگر شهرهای بزرگ انتخاب شده است. در منهتن، جریان منظم ماشینها و رمههای انسانی از جمعیت پیاده را در حالی میبینیم که افراد به سمت مقصدهای بهظاهر شخصیشان با شتاب در رفتوآمد هستند. در ایستگاه گرندسنترال[۶]، مردم بهسرعت از طریق درهای چرخان، کانالبندی میشوند و در صفهایی از پلکانهای برقی مملو از جمعیت جای داده میشوند. تصاویری از خطوط مونتاژ نمایان میشوند. مردم، گوشت، پنیر و هاتداگها را هماهنگ با حرکت جبری تسمهنقالهها بستهبندی میکنند. کارتهای کامپیوتری طبقهبندی میشوند، شلوارها دوخته میشوند، خودروها مونتاژ میشوند و پولها به همان منوال شتابزده و یکنواخت فرآیندهای قبلی شمارش میشوند. در مغازههای بازیهای کامپیوتری، مردم طوری به نظر میرسند که گویی با چسب به دستگاههای بازی چسبیدهاند؛ در فروشگاههای اسباب و لوازم برقی خانگی، سوسو زدن صدها صفحۀ تلویزیونی، مشتریها و رهگذرانی که از پشت ویترین، کالاها را تماشا میکنند را هیپنوتیزم میکند. برای مدت کوتاهی، میکس عصبیکنندهای از برنامههای گفتوگوی تلویزیونی، آگهیهای تجاری، اخبار و لبخندهای نمایشی و پرجلوۀ مبلغین مذهبی تلویزیونی را دنبال میکنیم. سرعت تمام این تصاویر متحرک بهطور پیوسته و یکنواخت بیشتر و بیشتر میشود تا اینکه فعالیتهای انسانی اشخاص بهنوعی وارد یک گردباد میشود. مردم به همان سرعتی که کار میکنند و به اینطرف و آنطرف میدوند، غذا میخورند و درنهایت دوباره در حالتی از نشئه و بیارادگی که به نحوی نومیدانه از آنها در وسط فعالیت مضطربانهشان، عنصری منفعل میسازد، در خیابانهای مرده و بیروحشان شتابان از یکدیگر سبقت میگیرند. سرعت جنونآمیز و مملو از بیتابی این صحنهها درست نقطۀ مقابل آسودگی و آرامش بهنوعی جاودانۀ چشماندازهایی است که در ابتدای فیلم شاهدشان بودیم. این تقابل به نقطهای اشاره دارد که وجود انسانی با رسیدن به آن میتواند در شرف فروپاشیدن و فروریختن به لحاظ ویژگیهای فطری[۷] خود قرار گیرد.

آخرین سکانس فیلم «کویانیسکاتسی» یکبار دیگر با یک سکوت وهمآور و هولناک شروع میشود. چشماندازی هوایی از یک شهر بزرگ و بعدازآن، یک نمای ماهوارهای از کلانشهری بهمراتب بزرگتر را میبینیم. تصاویری از یک سری تختهمدار کامپیوتری به دنبال این چشماندازهای وسیع به تصویر کشیده میشوند و بیننده مسحور شباهت بین الگوهای شبکهبندی شهری و تختهمدارهای کامپیوتری میشود که لحظهبهلحظه بیشتر خود را نشان میدهد. با شروع آخرین قطعۀ موسیقی و اوج گرفتن صوت و صدای آن (که این بار گروه کر، متن سه پیشگویی هوپی را میخوانند)، دوربین یکبار دیگر روی فرد فرد مردم و صورتهای آنها فوکوس میکند. بیشتر صورتها به نظر ستمدیده و غمگین میآیند. اینطور به نظر میرسد که بیشتر مردم قربانی یا گمشده در جمعیتی هستند که در آن هیچ راهی جز آنکه نسبت به سرنوشتهای فردی و موقعیتهای شخصی، رفتاری ماشینی و بیتفاوت داشته باشند، ندارند. در یک تخت بیمارستانی، دستی را میبینیم که کورمالکورمال دنبال دست دیگری میگردد – به دنبال نوعی تماس انسانی. مردی در یک خیابان دچار حملۀ قلبی میشود و روی زمین میافتد و مردان اونیفورمپوش سعی میکنند به همان شیوهای که در مواجهه با یک تصادف یا رخداد نظم-برهمزنندۀ ترافیکی عمل میکنند، این مشکل را نیز برطرف کنند. آتشنشانها بااحتیاط راه خود را در بین خرابههای یک ساختمان دچار-حریق-شده باز میکنند و به نظر میرسد هیچ حادثۀ غمانگیزی روی تماشاچیهای کنجکاو و بچههایی که در حال بازیگوشی هستند، تأثیری ندارد.
در پایان این سکانس، دوباره به صحنۀ پرتاب موشک برمیگردیم که در ابتدای فیلم صحنههای کوتاهی از آن را دیده بودیم. این راکت، یک موشک ساترن است که در حال آماده شدن است و در حال پرتاب بهسوی آغاز سفری در فضا، نشان داده میشود. میبینیم که موشک، چند لحظهای اوج میگیرد – و بعد منفجر میشود. یک گلولۀ انفجاری غولآسا و بعد، تکهها و ذرات باقیمانده از انفجار را میبینیم که معلق در هوا به سمت زمین فرود میآیند. دوربین به یکی از جتهای در حال احتراق بسته میشود و آن را در حال لغزیدن و سقوط ناگهانیاش دنبال میکند. درحالیکه حرکت جت بهتدریج به اسلوموشن تبدیل میشود و درنهایت در یک نقطه ثابت میماند، نوای غرشگونۀ «کویانیسکاتسی» گروه کر، سکانس را تمام میکند. فیلم با نمایش در-سکوتِ تصویرنگارۀ دیگری با چهرههایی مرموز که از دنیای متفاوتشان به ما نگاه میکنند، جمعبندی و تمام میشود. بعد از نمای آخر، سه پیشگویی هوپی با ترجمۀ انگلیسی روی پرده نمایان میشود:
اگر چیزهای ارزشمندی را از دل زمین بیرون بیاوریم، باید در انتظار فاجعه باشیم.
نزدیک به روز تطهیر، تارعنکبوتهایی در سرتاسر آسمان تنیده خواهند شد.
امکان دارد روزی ظرفی از خاکستر بر فراز آسمان پاشیده گردد که میتواند زمین را بسوزاند و اقیانوسها را جوشان کند.
خود-ویرانگری دنیای مدرن
بیاغراق میتوان گفت که فیلم، اثری نامتعارف است. هیچ قهرمان و ضدقهرمانی و هیچ اکشنی در فیلم نیست و هیچ دیالوگ یا حتی توضیحات روایتگونهای را روی تصاویر نمیشنویم – هیچیک از عناصری که بهطورمعمول، یک فیلم با طول مدت یک فیلم سینمایی را تشکیل میدهند، در فیلم جایی ندارند. «کویانیسکاتسی» یک مستند معمولی هم نیست. میتوان فیلم را نوعی اثر هنری تعریف کنیم: نوعی قطعۀ کنترپوان[۸] که یک اثر بصری را با تصاویر قویاً تأثیرگذار و مسحورکننده و یک اثر سمعی را با موسیقی خاطرهانگیز و محرّک و هیپنوتیزمکننده به نمایش میگذارد. از طرفی میتوان فیلم را بهعنوان نسخهای از پایان جهانی که در آن زندگی میکنیم نیز توصیف کنیم، نسخهای که تفسیر و تأمل مخصوص به خود به شیوهای که پیشگوییهای معینی تفسیر میشوند و مورد مداقه قرار میگیرند را ایجاب میکند.
«گادفری رجیو» طی مباحثاتی که در رسانههای عمومی داشته، به این نکته اشاره کرده است که هیچ تعبیر منحصربهفرد یا «صحیح» خاصی در رابطه با فیلم وجود ندارد: این بسته به نگاه بینندهها است که بر اساس آنچه میبینند و میشنوند چیزی از فیلم برداشت کنند؛ اما این به آن معنا نیست که تعبیر و تفسیر «کویانیسکاتسی» لزوماً اختیاری یا عامیانه باشد. فیلم یک سمتوسوی مشخص و واضح دارد – یک بسط و شکلگیری قابلتشخیص با یک ابتدا، یک میانه و یک انتها. فیلم با تصاویری از طبیعت بکر و با چشماندازهایی شروع میشود که فضاهای پهناور و بازههای زمانیای را به یاد بیننده میآورند که زمانی بشر طی آنها خود را یافته بود. فیلم با این صحنههای شروعکننده بهسرعت وارد دنیای ماشینهایی که با سوخت موتوری حرکت میکنند و دنیای تکنولوژی قرن بیستم میشود و نشان میدهد که چطور آن چشماندازهای طبیعی اولیه هرروز بیشتر و بیشتر آسیب میبینند، از بین میروند، مورد بهرهبرداری قرار میگیرند و درنهایت جای خود را به سازههای صنعتی و محصولات تمدن معاصر میدهند. از این نقطه، فیلم وارد قلمرو مردمان واقعی، وارد دنیای تکنولوژی بهعنوان محل زیست و سکونت بشر، میشود. انسانها در بین ماشینآلات غولپیکر، آزادراههای از هر طرف پهنایافته و سیلوهای آپارتمانیِ سر به آسمان ساییدهشان، به یک جمعیت انبوه فاقد صفات و احساسات انسانی تبدیل شدهاند و افرادی که بهطور اتفاقی متوجهشان میشویم به نظر موجوداتی غریبه و گمگشته در محیط مصنوعی و خردکننده میآیند. فیلم با اقدام بشری به توسعۀ قلمرو خود یا فرار به فضا و انفجار مصیبتبار یکی از وسایلی که قرار است در این آخرین مرحله از پیشرفت و توسعۀ تکنولوژیکی و فرهنگی طلیعه و راهگشا باشد، تمام میشود.
این نوع جهتگیری فیلم القاگر یک تفسیر فلسفی از جهان مدرن است. «کویانیسکاتسی» چیزی را به تصویر میکشد که در نگاه اول به نظر تشخیص و ادراکِ آرزو و آرمان غایی جریان روشنگری[۹] میرسد: جایگزینی طبیعت با جهانی ساختۀ دست بشر و استقرار بشریت بهعنوان کنترلکنندگان مطلق زندگی و کرۀ خاکی خود؛ اما خیلی زود مشخص میشود که جهان ساختۀ دست بشری که ما در فیلم، شاهد آن هستیم، تفاوت بسیار زیادی با انتظارات خوشبینانه و مثبتاندیشانۀ متفکران جریان روشنگری دارد. وضعیتی که در «کویانیسکاتسی» به تصویر کشیده میشود، نوع بشر را بهعنوان ارباب سرنوشت خود معرفی نمیکند، بلکه او را موجودی عاجز – و بهواقع قربانی محصولات-غولآسا-و-مقاومتناپذیر-خود شده – نشان میدهد. انسانها نژادِ پرمیتوس-وار و دارای استقلال رأی و عقیدهای نیستند که بتوانند با اعتمادبهنفس و رضایت به آنچه به انجام رساندهاند نگاه کنند، بلکه موجوداتی متزلزل و ناایمن و سرکوبشده هستند که توسط پیشرفتها و نیروهایی که بهظاهر، خود طراح و هدایتگرشان هستند، اما در حقیقت بهشدت به بیراهه رفتهاند و بهتدریج و به نحوی خطرناک از کنترل خارج میشوند، مهار و به هر سو کشیده میشوند. سرعت جنونآمیز و پیوسته رو به افزایشی که ویژگی بارز بخش اعظم نماهای شهری است و باید آن را در نقطۀ مقابل آسودگی و آرامش و حرکت کند نماهای چشمانداز ابتدای فیلم دید، بیانگر بیثباتی و دیوانهواری ماهیت زندگی بشری تحت این شرایط است.
نمونههای معینی از تکنولوژی که به بیراهه رفتهاند بهطور خاص در معرض دید و توجه قرار میگیرند. اتومبیل «شخصی» و صنایع و کارخانههایی که به تولید آن وابسته هستند، بخش عمدۀ نماهای آرامشبرهمزنندهای را تشکیل میدهند که «کویانیسکاتسی» از کنار هم قرار گرفتن آنها ساخته شده است. نماهای شهری غیرانسانیشده که وسایل نقلیه در آنها بهعنوان ذرات مکانیکی بیجان به اینسو و آنسو حرکت میکنند، چکیدهای از بخش عمدۀ آنچه بر سر تمدن غرب آمده است را نشان میدهد. ماشینها، با بهظاهر تأمین تحرک و پویایی ارتقاءیافته، رفاه و آزادی بیشتر برای تکتک مصرفکنندهها تا به امروز، صرفاً مراکزی برای تراکم و تجمع ترافیک دائمی، اوضاع پرخطر زندگی، وابستگیهای مهلک به سوخت، مناطق و محلههای غیرقابلسکونت، پروژههای زیرساختیای که بهطور مفرط پول و انرژی هدر میدهند و اثرات پیوسته رو به وخامت بر قسمت قابلسکونت کرۀ زمین ایجاد کرده است. در شهرهای اصلی سرتاسر جهان، اتومبیل شخصی بهطور روزافزون از یک وسیلۀ قابلقبول و بادوام برای حملونقل و رفتوآمد بهنوعی کابوس اقتصادی، مدیریتی و فیزیکی تبدیل شده است. برای حفظ دوام و حرکت این «تل حلبی» مطلقاً ناکارآمد، هزینههای سرسامآور و تلاشهای گزاف و بیوقفهای لازم است. هیچ اظهارنظری در مورد کلیشۀ فراگیر و تبلیغشدۀ آزادی روزافزون فردی، کنایهآمیزتر و مؤثرتر از تصاویری نیست که فیلم از هزاران رانندهای که بهطور منظم و یکنواخت – در مهی مبهم – در آزادراههای ۱۲-خطه در حرکت بیپایان و حلزونوار ترافیک کالیفرنیا گیرکردهاند، نشان میدهد؛ و بیننده با تفکر و تعمق در این تصاویر، چگونه میتواند فراموش کند که وضعیت ترافیک در شهرهایی مثل بانکوک یا جاکارتا حتی از وضعیت ترافیک در لسآنجلس هم بسیار بسیار وخیمتر شده است و اینکه وقتی کشورهایی مثل چین برنامههای خود برای موتوریزه کردن جمعیتهایی که چندین برابر جمعیت آمریکا هستند را تا رسیدن به نتیجه دنبال میکنند، همهچیز ناگزیر غیرقابلتصور میشود.
بدیهی است که توصیف اتومبیل بهعنوان وسیلهای که مردم از آن برای رفع نیازهای رفتوآمدی خود استفاده میکنند – اگر نخواهیم بگوییم آشکارا گمراهکننده – کوتهبینانه است؛ بهایی که بهواسطۀ ترافیک وسایل نقلیۀ شخصی به لحاظ منابع، زمان کار، خسارات محیطی و اعصاب برآورد و مطالبه میشود صرفاً بسیار بیشتر از آن است که بهطور منطقی سودمند تلقی شود. امروزه اتومبیل آن اندازه که مردم در خدمت آن هستند، در خدمت مردم نیست. بنا بر آنچه با تفکر در مورد وضعیت کنونی بهطورکلی به دست میآید، آن است که درواقع نوع وارونگی فراگیر در جریان وسایل و اهداف اتفاق افتاده است، وارونگیای که به بسیار جنبههای دیگری از تمدن وابسته-به-تکنولوژی ما نیز بستگی دارد. ازآنجاکه اتومبیلها و زیرساخت لازم برای حفظ آن، رانندهها را ملزم به زندگی کردن در یک محیط پرسروصدا، ناسالم، افسردگیآور و سرکوبگر میکند، لازم است مردم در هرجایی که باشند در جهت گنجاندن ماشینها و صنایعی که گفته میشود زندگی آنها را بهتر و مترقیتر میکنند، به نحوی غیرمنطقی فداکاریها کنند. البته درحالیکه ماشینها و تکنولوژیهای مدرن بهواقع زندگی مردم را از بسیاری جهات رونق و ارتقا میبخشند، این نکته نیز روشن است که بسط و توسعه یافتن آنها و استفادۀ بدون تفکر از آنها هرروز بیشتر از دیروز با آنچه مردم دوست دارند باشند و انجام دهند مغایرت پیدا میکند – و بیشتر و بیشتر وجود انسانی آنها را تهدید میکند.
سمت و سویی که پیشرفتهایی اینچنینی در پیشگرفتهاند تا حدی توسط مشاهدهگرهای انقلاب صنعتی قرن نوزدهم پیشبینی شده بود. «هنری دیوید ثورو» در کتاب «والدن» خود به این موضوع اشاره کرده است که «ما روی ریل راهآهن نمیرانیم، راهآهن بر ما میراند.» او همچنین در همین کتاب توضیح میدهد: «اما اینک بنگر! بشر به ابزارِ ابزار خود تبدیل شده است.» «کارل مارکس» در «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» خود به این نتیجه رسیده است که کارگرها به «ضمیمههای محض» ماشینآلاتی تبدیل شدهاند که بهظاهر مسئول هدایتشان بودند و اینکه کل پروسۀ تولیدات صنعتی به نقطهای رسیده است که «با آن بهعنوان چیزی بیگانه مواجه هستیم» – بهعنوان چیزی مضر و تهدیدگر. تعداد قابلتوجهی از فلاسفه و نویسندگان، متوجه این واقعیت شدهاند که آن نبوغ و ابتکار بشریای که جریان روشنگری آنچنان آن را میستود شروع به خلق جهانی کرد که در آن، محصولات علیه تولیدکنندگانشان شدند و اینکه جهان اشیاء، آرامآرام بر زندگی انسانها غلبه یافت و حاکم شد. به بیان «امرسون» در کتاب «چکامهای برای الری چنینگ»: «چیزها پا در زین کردهاند / و بر نوع بشر میتازند.»
وابستگی مردم به اشیائی که ساختۀ دست خودشان است، به دستگاههای تکنولوژیکی و تمهیداتی که توسط صنعت مدرن تأمین و ارائه میشود، بهواسطۀ خطرات و ریسکهایی که تمامی ساکنین کرۀ زمین را به حد و اندازههای متفاوت تهدید میکند، موردتوجه خاص قرار میگیرد. یکی از دلایل اصلیِ پیشرفت علم و تکنولوژی مدرن، میل وافر به ایمنتر ساختن جهانی بود که در آن زندگی میکنیم – کنترل و خنثیسازی اثرات سیلها، طوفانها، زمینلرزهها، قحطیها، اپیدمیها و دیگر فجایع محتمل دیگر تا حدّ امکان. باوجودآنکه تلاشهایی که در این مسیر صورت گرفته تا حدّ بسیار زیادی موفقیتآمیز بوده است، اما پیشرفت تکنولوژی مدرن خطرات جدیدی را ایجاد کرده است که میتوانند درست بهاندازۀ رخدادها و بلایای طبیعی فاجعهبار باشند. زمانی «ناسا» یک موشک اکتشافی به ساترن فرستاد که نیروی آن از سوخت پلوتونیوم تأمین میشد.

مشکل این مأموریت علمی آن بود که در مرحلۀ دخول مجدد موشک در جو امکان وقوع یک تصادف وجود داشت. پلوتونیوم آنقدر سمی است که مقادیر اندکی از آن برای از بین بردن کل جمعیت جهان کافی است. کارشناسان در آن زمان به این نتیجه رسیدند که احتمال وقوع تصادف بسیار جزئی است و اینکه ریسک پرتاب راکت قابلپذیرش است – این تصمیمی بود که مردم جهان، صرفنظر از آنکه هیچ نتیجۀ سودبخشی از این مأموریت حاصل میشد یا خیر، ناگزیر بودند با عواقب آن زندگی کنند. (دور از انتظار نبود که تمهیداتی برای به حداقل رساندن دانش و آگاهی عمومی در خصوص این عمل متهورانه و ریسکهایی که به همراه داشت، صورت گرفت.)
نکتۀ قابلتوجه در اینجا است که جهان تکنولوژی مدرنی که به دست بشر ساخته شده است جهان بهشدت خطرناکی است – بسیار خطرناکتر ازآنچه بیشتر مردم در زندگی روزمرۀ خود از آن آگاهی دارند. موشکی که با سوخت پلوتونیوم کار میکند تنها یک نمونه از بیشمار نمونههای دیگر است. تمامی ساکنین این کرۀ خاکی، هر کس بهاندازهای، پیوسته در معرض تهدید مخاطراتی است که به دست بشر ایجاد میشوند. این خطرات همیشه وابسته به تحولات عظیم نیستند، اما درهرصورت قابلملاحظهاند. علم شیمی و صنایع شیمیایی، انبوهی از محصولات مفید تولید کردهاند، اما از طرفی مسئول ایجاد عوارض جانبی و بازتاب زنجیرهای و مهارگسستهای که میتواند تا سالهای سال پسازاین موجب آزار نوع بشر و آسیب رساندن به دیگر ارگانیسمها باشد، نیز هستند. مواد شیماییای که به منافذ ریز خاک، در آبها و در هوا نفوذ میکنند و در آنها انباشته میشوند تا همین حالا هم اثرات جدی و مخربی بر پستانداران، ماهیها و زندگی نباتی داشتهاند. جیوه تا حد بسیار زیادی در غذاهای دریایی و شیر مادرهای انسان نفوذ کرده و منتج به آسیبهای مغزی و تحلیل رفتن سلامت روانی شده است. نرخ رو به رشد سرطان در بین جوانان زنگ خطر تهدیدهای بیشماری را برای دانشمندان به صدا درآورده است که تصور میشود ریشه در استفادۀ روزافزون از مواد شیمیایی دارند. با توجه به این واقعیت که کارشناسان بسیار متبحر و کارآزموده اغلب با ریسک و خطرات مرتبط با محصولات معین اختلافنظر دارند، عموم مردم باید همیشه متوجه این نکته باشند که آیا مقالههایی که به سمع و نظر عامۀ مردم میرسد بهواقع معتبر و ایمن هستند یا خیر. دولتها حتی در جوامع دموکراتیک همیشه آمادۀ جوابگویی در خصوص مزایا و مضرات آنچه در آینده توسط شرکتهای بزرگ در یک بازار آزاد فروخته خواهند شد، نیستند. بلاتکلیفی و عدم اطمینان سیستماتیک در مورد ریسکها و خطرات تکنولوژی مدرن به یکی از ویژگیهای همیشگی وضعیت انسانی تبدیل شده است.
این واقعیت، هیچ جا واضحتر و بدیهیتر از حوزۀ پیوسته درحالتوسعۀ تولید سلاحهای مدرن، بهویژه تولید سلاحهای اتمی و سیستمهای شلیک خودکار آنها نیست. ابرهای اتمیای که در فیلم «کویانیسکاتسی» به تصویر کشیده میشوند، یادآور این واقعیت آرامشبرهمزننده هستند که زندگی ما درنتیجۀ زرادخانههای هستهای موجود، نهتنها ایمنتر نشده، بلکه درواقع بسیار بسیار آسیبپذیرتر و پرمخاطرهتر از پیش شده است. تا به امروز فقط از دو بمب اتمی استفاده شده است. باوجودآنکه این دو بمب بیشتر ساکنین دو شهر اصلی و بزرگ را از بین بردند و صدها هزار شهروند غیرنظامی را محکوم به مرگی دردناک و آنی یا تدریجی کردند، نیروی ویرانگر این سلاحها در مقایسه با کلاهکهای موشکیای که امروزه مراکز جمعیتهای انسانی را هدف قرار دادهاند، ناچیز بوده است. قدرت مهلک و مرگباری که در این نقطه رو در روی بشریت قرار گرفته است، درواقع، چنان قدرتی است که هر ملتی «خواه پیروز یا مغلوب یک جنگ» بوده باشد آن را منسوخ و غیرقابلقبول دانسته است. حتی اگر یک طرفِ یک مناقشۀ هستهای موفق به کشتار و معدوم ساختن مردم و سرزمینهای بیشتری نسبت به طرف دیگر مناقشه شود، بازهم ویرانی کلی مناطق قابل سکونت این کرۀ خاکی آنچنان وسیع و دامنگیر خواهد بود که در درازمدت، هیچ بشری نخواهد توانست از مصیبتهای ناشی از بیماریهای تشعشعی، زمستان هستهای[۱۰]، زیرساختهای ویرانشده، یا دیگر عواقب انفجارهای هستهای جان سالم به در برد. بر همین اساس است که استراتژی و پیامد نهایی تسلیحات هستهای را بهطور رسمی «مَد»[۱۱] – تخریب تضمینی دوجانبه – نامیدهاند.
بسیاری از سیاستمداران از این جریان بهعنوان دلیل قانعکننده برای احساس امنیت کردن، دفاع کردهاند. بنا بر اعتقاد این سیاسیون، هیچکسی که از کمال صحت عقل برخوردار باشد، هرگز حاضر نخواهد شد اولین گلولۀ جنگ را شلیک کند و متعاقباً چنین دستگاه قیامت-برپاکنی را به جریان اندازد. بااینوجود، مشکل اینجاست که هیچکس نمیتواند به فرضیهای مثل این، کاملاً اعتماد کند. مقامات ارشد نظامی چندین و چند بار پیشنهاد استفاده از سلاحهای اتمی را دادهاند و برخی از استراتژیهای نظامی همچنان به سمتوسوی بهرهای هرچند اندک بردن از جنگافزارهایی گرایش دارند که جبهۀ آنها را قادر به شروع جنگ میکند – آنچنان پیشدستانه که هرگونه امکان تلافی و عمل متقابل را از دشمن خواهد گرفت. شاید بیشتر سیاستمداران، صادقانه متقاعد شده باشند که جنگ هستهای گزینۀ مناسب و ثمردهی نیست، اما هیچکس هیچگاه نمیتواند کاملاً اطمینان داشته باشد که [در یکگوشهای از جهان] حکومت ماجراجویی به این فکر نکند که جنگ پیشدستانه، شانس خوبی برایش قلمداد میشود و اینکه روشن کردن آتش جنگ، موفقیت و افتخار را برای گروهی که در اقدام به آن جسارت و شجاعت نشان دادهاند، به همراه خواهد داشت. در زمانهای که دولتهای منتخب بهوضوح و بیپرده بر ارادۀ مردم مسلط هستند، در دورانی که نظامهای دموکرات تا جایی که میتوانند تصمیمگیریها و سیاستهای دولتی را محرمانه و بهدوراز اطلاع مردمی که به آنها رأی دادهاند، نگه میدارند، در عصری که مقامات رسمی در پستهای عالیدرجه اغلب و بدون آنکه تردیدی به خود راه دهند به مردم دروغ میگویند و وقتی عقاید و ایدههایی که بهطور حیرتآوری افراطگرایانه هستند، هر از چند گاهی بین تصمیمگیران رده-بالا خود را نشان میدهند، هر چیزی ممکن است.
هر چشماندازی که برای تولید و تکثیر سلاح هستهای در نظر بگیریم، به یک اندازه نامطمئن و غیرقطعی است. به نظر غیرمحتمل میآید که معدود کشورهای ممتاز قادر باشند انحصار اتمی خود را تا ابد حفظ کنند. جهان یا حقِّ داشتن و استفاده کردن از تکنولوژی را تماماً و بهطور برابر برای همه محدود خواهد کرد و یا قدرتهای اتمی جدید بهتدریج پا به منصۀ ظهور خواهند گذاشت؛ و هر چه زرادخانههای بیشتری شکل بگیرد، احتمال اینکه استفادۀ واقعی از چنین سلاحهایی در جایی رخ دهد، بیشتر میشود. بهعلاوه، این احتمال نیز وجود دارد که نهادهای غیردولتیای مثل القاعده موفق شوند به مقدار کافی از مواد خام هستهای برای قلعوقمع قدرتهایی که از ناحیۀ آنها احساس خطر یا خسارت میکنند، دست پیدا کنند. مادامیکه مردم مناطقی چون خاور نزدیک راهی برای توافقهای مبتنی بر رضایت طرفین پیدا نکنند، خطر رویدادهای مهلک و هولناک نهتنها بر قوت خود باقی است، بلکه بهاحتمال بسیار زیاد بیشتر هم میشود.
دستآخر، احتمال فشردن کلید پرتاب موشکها یا بمبها از سیلوها، زیردریاییها و بمبافکنهای استراتژیک همیشه آماده-به-حمله، وجود دارد. غازهای وحشیای که ناگهان و تصادفی روی صفحات رادار اشتباهی قرار میگیرند، همیشه یک گام تا به راه انداختن جنگ جهانی سوم فاصله داشتهاند. ممکن است فرماندهای که با یک موقعیت غیرعادی مواجه میشود، در عکسالعمل نشان دادن به موقعیت عاجز بماند. اگر او موشکهایش را از ضامن خلاص کند، میتواند دستگاه قیامت-برپاکن را، صرفاً به خاطر یک وضع وخیم و ناگوار تکنیکی، به کار اندازد. اگر موشکهایش را از ضامن خلاص نکند، میتواند فرصت شروع کردن آتش جنگی را به دشمن بدهد که بهاحتمالزیاد امکان عمل متقابل را از او خواهد گرفت – احتمالی که یک سرباز حرفهای ممکن نیست آن را بپذیرد. بازهم، هر چیزی در چنین موقعیتهای حساسی امکانپذیر است و چنین موقعیتهای حساسی در جهانی که به دست بشر ساخته شده است، شرایط پایه محسوب میشود. بشر «وزوو» را طراحی نکرد و نساخت، آتشفشانی که شهرهایی مثل «پمپئی» و «هرکولانیوم» را از صفحۀ روزگار پاک کرد؛ اما همین بشر بهطورقطع طراح و سازندۀ دستگاههای قیامت-برپاکنی بوده است که میتوانند فجایعی بهمراتب بیشتر و نیز ماندگارتری از این را به بار آورند. انسان، در مسیر تلاشهای سردرگم و بیارادۀ خود که در بین آنها تلاش برای تأمین امنیت بهطور خاص برجسته و غالب است، موفق شده است خیلی بیشتر از آنچه طبیعت تابهحال بهسوی انقراض پیش رفته است، به انقراض خود نزدیک شود.

افرادی که سعی میکنند وضعیت ما را بهطور کامل و همهجانبه درک کنند، اغلب به این نتیجه میرسند که یک چیز بسیار پایهای جایی به خطا رفته است، اینکه زندگی ما بهواقع یک «زندگی دیوانهوار» کامل است، «یک زندگی خارج از تعادل» و زندگیای که «نیاز به یک تغییر» فوری دارد. آنها همچنین به این نکته اشاره میکنند که این دیوانگی ساختۀ دست بشر است. بهاینترتیب، ظاهراً هیچچیز قابلباورتر از این تفکر نیست که بشر باید از خواب بیدار شود و اوضاع را سروسامان دهد – باید ماشینآلات تخریب را از کار بیندازد، باید زمام صنایع مهار-گسسته را به دست گیرد، باید در مورد استفاده و اثرات ناشی از دستگاههای خاصی تصمیمات جدیدی بگیرد و باید علم و تکنولوژی را صرفاً در جهت اهدافی محدود و سودبخش به کار گیرد.
باوجودآنکه چنین خطر فکریای به نظر قابلباور و جالبتوجه میرسد، اما – با دستکم گرفتن طبیعت غیرانسانی نیروهایی که مسئول تعیین پارامترهای زندگی ما شدهاند – صرفاً در مورد آنچه آدمها در واقعیت میتوانند انجام دهند، اغراق میکند. یکبار «رجیو» در مصاحبهای اینطور اظهارنظر کرد: «من فکر میکنم ما از تکنولوژی استفاده نمیکنیم، ما تکنولوژی را زندگی میکنیم که به عقیدۀ من فرق بین این دو بسیار حساس و قابلتأمل است. مسئله، تأثیر تکنولوژی بر جامعه نیست، بلکه موضوع این است که همهچیز در حوزۀ تکنولوژی جای میگیرد؛ و تکنولوژی میزبان میشود.» (ایالت پنجم، جلد ۲۹، شماره ۱ (۱۹۹۴)).
بشر، تکنولوژی را با زندگی خود وفق نمیدهد، بلکه مجبور میشود زندگی خود را با ملزومات تکنولوژیِ پذیرفته و تثبیتشدۀ خود سازگار کند. به همین دلیل است که «رجیو» در ادامه به این نکته اشاره میکند که تحت شرایط کنونی، این بشر نیست که دارای ارادۀ آزاد و مستقل است، بلکه نظام تکنولوژیکیای که او در آن زندگی میکند است که از این امتیاز برخوردار است و بنابراین، فکر کردن به اینکه مردم میتوانند تصمیم بگیرند و اولویتهای خود را تغییر دهند و درنتیجه مسیر استفاده از سرمایههای سودده خود را بهسوی دیگری هدایت کنند، فقط نوعی توهم است:
به نظر من اگر ما تنها در درون خودمان به دنبال آنچه خطا است، بگردیم، از پدیدۀ بنیادین و اساسی یک ماهیت تکنولوژیکی که در ذات خود، خودمختار (دارای استقلال اراده) است، غافل میشویم. وقتی چیزی خودمختار باشد، برنامۀ لازمالاجرای خود، فلسفۀ جبری خود و جهتگیری خاص خود را دارد. ما فکر میکنیم که میتوانیم جهان را با حسن نیت هدایت کنیم. من قصد و نیت هیچکسی را زیر سؤال نمیبرم، اما ازآنجاکه ما ماهیت این پدیده را درک نمیکنیم، پیوسته به پاسخهایی انسانی به پرسشهایی میرسیم که اساساً در این نقطه از هستی، انسانی نیستند. (همان منبع)
اپیزود «پروت ایگو» در فیلم شرح مصوری بر عدم توانایی و عجز نیات خوب در جهانی است که اساساً توسط قدرتها و مجموعهنیروهای غیربشریای کنترل و هدایت میشود که صرفاً به دنبال نیازها و مقاصد خود هستند. «پروت ایگو» یک پروژۀ ساخت مسکن در مقیاس وسیع در سنت لوئیس بود که قرار بود آپارتمانهایی در ساختمانهایی بلند در یک محیط پاک و پارک-گونه را جایگزین مناطق فقیرنشین در حال تخریب کند. «لوکوربوزیه» که آن موقع معمار برجسته و سرشناس بینالمللی و کارشناس برنامهریزی و ساختوساز مدرن شهری بود، برای طراحی این پروژه استخدام شد. سال ۱۹۵۶، سههزار آپارتمان تکمیل شد و در اختیار ساکنین آنها قرار گرفت. به تکمیل این پروژه بهعنوان پیروزی تفکر تکنولوژیکی (شامل مهندسی اجتماعی) بر شرایط زندگی آشفته و بیقاعده و ویرانگری خودسرانه نگاه میشد.
اما ظرف چند سال بعد، پیشرفت پروژه بهتدریج رو به افول گذاشت و وارد وضعیتی شد که وخیمتر از زاغهنشینهای قبل بود. ویرانگری، وضع بد و نیازمند تعمیر خانهها و جرم و جنایت شایع در این مناطق، روز به روز کل پروژه را غیرقابلسکونتتر میکرد. دولت فدرال سعی کرد با تزریق میلیونها دلار بودجه برای تعمیرات، دوباره مردم را ساکن این منازل کند، اما این، تلاش بیهودهای بود. مجموع نیروهای خانهسازی انبوه، درآمد پایین، نژادپرستی، نبود فرصتهای مناسب برای نوجوانهایی که در این مناطق رشد میکردند و بزرگ میشدند و دیگر فاکتورهای مرتبط، مشکلات مربوط به ویرانگری و جرم و جنایت را غیرقابلمدیریت کردند. در سال ۱۹۷۲، مقامات مسئول، ناگزیر شدند پروژه را رها و ساختمانها را تخریب کنند. سکانس تماشایی تخریبی که «رجیو» از آن در فیلمش استفاده کرده و درواقع از بایگانی شرکت تخریب سازهها گرفته شده است، بنا بر چیزی که «کویانیسکاتسی» نشان میدهد، به تجسم نمادینی ازآنچه از امیدها و نویدهای برنامهریزان مدرن شهری و تکنولوژیهای پیشرفته باقی خواهد ماند، تبدیل میشود. پروژههای خانهسازی انبوهی مثل «پروت ایگو» بهعنوان بخشی از «زندگی خارج از تعادل» و نه راهحلی برای رفع معضلات آن، جلوه میکنند (در مقیاسی وسیعتر از ساختمانسازی، ساخت بیشتر و بیشتر آزادراه و اتومبیل راهحلی برای رفع معضلات حملونقل ما است که روز به روز فشارآورتر میشود.)
تفاوت فاحش بین جهان ساختۀ-دست-بشری که متفکران روشنگری چون «فیشته» رؤیای آن را در سر داشتند و جهانی که در «کویانیسکاتسی» ارائه میشود این واقعیت است که جهانی که فیلم آن را نشان میدهد، نه بهواسطۀ الهامات درونی و برنامهریزیهای عقلی، بلکه تا حد بسیار زیادی بهواسطۀ نیروهایی مثل حرص و آز کوتهبینانه، رقابتجویی، کشمکشهای بر سر تصاحب قدرت، عادتهای عاری از تفکر، یا بیپروایی و کوتهبینانه در پی رفاه و آسایش مبتذل بودن، به وجود آمده است. درحالیکه بشریت مدرن پیشرفتهای سریعی در فتح و تسخیر بخشهای وسیعی از طبیعت خارجی داشته است و موفق شده است بخش اعظمی از جهان فیزیکی را بهنوعی در کنترل بشر قرار دهد، اما تا حد بسیار زیادی در خودِ تمدن – ذهن و طبیعت درونی انسانها – وامانده است. تکنولوژیهایی که جهان امروز به آنها وابسته است و ماشینآلات نظامیای که وجود آن را تهدید میکنند، در منتها درجۀ پیچیدگی و پیشرفتگی هستند. در مقابل، بیشتر انسانهایی که در طراحی، حفظ و راهاندازی این سیستمها و ماشینآلات دست دارند، بهطور نامتناسبی بدوی هستند. آنها نه دارای دانشی هستند که یک مدیریت عقلانی یک جهان تکنولوژیکی میباید از آن برخوردار باشد و نه درجهای از خودشناسی، والایش و تعالی غرایض، یا تأدیب درونیای که قابل قیاس با «تفسیر قانونی»[۱۲] باشد را از خود نشان میدهند.
ناهمخوانی اغلب جالبتوجهی که بین پیچیدگی و پیشرفتگی جهان تکنولوژیکی مدرن و فقدان آموزش و فرهنگِ ساکنین آن وجود دارد، یکی از پراهمیتترین ویژگیهای تمدن امروزی است. این ناهمخوانی و تفاوت نهتنها دلیل آنکه بیشتر مردم، بیگانههای مطلقی در جهانی که به دست خودشان ساخته شده است، هستند را توضیح میدهد، بلکه دلیلی است بر اینکه چرا دموکراسی درست در زمانی که تشریفات صندوق رأی (برای پذیرش یا رد دموکراسی) تقریباً تائید جهانی را از آن خود کرده است، شکست میخورد. خودفرمانی [حکومت تودۀ مردم][۱۳] واقعی مستلزم حدّ کافی و مناسبی از دانش و آموزشدیدگی شهروندان است؛ پیشرفتگی مردمی که بر خود حکومت میکنند میباید با پیشرفتگی محیط تکنولوژیکی آنها متناسب باشد؛ اما پیشرفتگیای که منجر به ایجاد جهان مدرن شده است هیچ نظیری در اذهان بیشتر مردم ندارد. بشریت بهطورکلی و به شکلی پرهیاهو در ارتقاء ظرفیت ذاتی و مهم خود، در ارتقاء سطح تأدیب عقلی خود، شکست خورده است. تحت شرایطی اینچنینی، بشریت نه جایگزین مناسبی برای طبیعت بکر، بلکه صرفاً بخش دیگری از آن – یک نیروی کور و غیرمنطقی در بین دیگر نیروهای اینچنین – است.
«کویانیسکاتسی» به ما نشان میدهد که چگونه جماعتهایی از مردم مثل ذراتی بیروح و جان در یک سیستم مکانیکی خودکار، کانالبندی و پردازش میشوند. رفتار آنها نشاندهندۀ آن است که آنها، نه تحت فرمان عقل و ارادۀ آزاد خود، بلکه بهواسطۀ جبر و تحریک مجموعه نیروها و محرکهای خارجی عمل میکنند. در جهان عجیب و مرموز علم پیشرفتۀ الکترونیک، اذهان و افکار مردم توسط قدرتهایی که حتی جهان خارجی را نیز کنترل میکنند، دستکاری میشود. بینندههای هیپنوتیزمشدۀ تلویزیون جلوی دستگاههای سوسوزن سرگرمی [در فیلم] یادآور این واقعیت هستند که درونیترین نقطهها در وجود مردم، درست مانند هر ابزار یا محصول دیگری، در فرآیندهای غیرانسانیِ جهان تکنولوژیکی محبوس میشوند. آدمها، عملگرهای خود-انگیخته نیستند، بلکه پیچ و مهرههایی در یک دستگاه – یا هر چیز دیگری که درنتیجۀ خرابکاری به دست میآید – هستند. ذهن آنها ابتکاری به خرج نمیدهد و درکی ندارد، بلکه صرفاً واکنش نشان میدهد – و به نحوی منفعلانه سیگنالها و اطلاعات بهدردنخوری که شرکتهای قدرتمند تبلیغاتی و سرگرمی به خورد آنها میدهند را جذب میکنند. افکار آنها درست بهاندازۀ رفتار بدنهای آنها – یا حرکات موشهایی که مهندسین اجتماعی جاهطلب دوست دارند به مازهای آنها نفوذ کنند – قابلپیشبینی است.
بسیاری از بینندهها به این فکر فرو میروند آیا هیچ راهی برای خروج از «زندگی دیوانهوار»ی که در «کویانیسکاتسی» نشان داده میشود، وجود دارد – آیا «گادفری رجیو» هیچ احتمالی برای رهایی بشریت از سیستم نیروهایی که خودرایی آن را نفی میکند، قائل است. فیلم از پاسخ دادن به این سؤال خودداری میکند. «کویانیس کاتسی» نمایی ازآنچه در حال رخداد است ارائه میدهد و به ما یادآور میشود که رؤیای جاهطلبانۀ جریان روشنگری درنهایت چطور میتواند تمام شود. نتیجهگیری بیشتر، بسته به دید بیننده است. کارگردان در مصاحبهای که پیشازاین به آن اشاره کردیم، میگوید:
به نظر من میتوان امید داشت که هر چه تکنولوژی بیشتر از کنترل خارج شود، احتمال بیشتری برای بدکاری جدی آن وجود داشته باشد، چراکه نقطهای که همهچیز متوجه آن است بیشتر و بیشتر متمرکز میشود. اگر این بدکاری در سطحی رخ دهد که در تاریخ بیسابقه باشد که به نظر من همین حالا هم این اتفاق افتاده است، ما رویدادهایی را تجربه خواهیم کرد که نشان خواهند داد که تکنولوژی خودمختار ما تا چه اندازه خارج از کنترل است. اگر این اتفاق رخ دهد، اگر یک وارونگی همیشگی در چیزهایی مثل آبوهوا، چیزهای اساسی و ضروری که برای زنده ماندن به آنها نیاز داریم، اتفاق افتد، در آن صورت مجبور خواهیم شد تنها برای زنده ماندن هم که شده، تغییرات سیستماتیکی را لحاظ کنیم.
به قلم دکتر جورن کی. برامان
گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبورگ
[۱] قبیلۀ سرخپوستی هوپی (Hopi) که در شمال خاوری ایالات آریزونا زندگی میکنند
[۲] تصاویر پشتسرهم و شهرفرنگگونه
[۳] تصویربرداری تایم-لپس یا زمان-گریز: شیوهای است که در آن فرکانس ضبط فریمها در یک سکانس، کمتر از فرکانس مشاهدۀ آنها در همان سکانس است. زمانی که نتیجۀ کار با سرعت عادی پخش شود، به نظر میرسد که زمان با سرعت بیشتری میگذرد.
[۴] پروژۀ ساخت مسکن ارزانقیمت و انبوه بهصورت آپارتمانهای قوطیکبریتی که با هدف ایجاد در اطراف شهرهای بزرگ در آمریکا شروع شد و با شکست مواجه شد.
[۵] میدان تایمز: تقاطع مشهوری در محلۀ منهتن نیویورک که یک مرکز تجاری و توریستی محسوب میشود.
[۶] گرندسنترال: یکی از بزرگترین ایستگاههای قطار ایالاتمتحده و به قولی بزرگترین بنای ساختهشده در نیویورک.
[۷] Technical
[۸] کنترپوان: اصطلاحی در موسیقی که به معنای اختلاط دو یا چند خط لحنی با توجه به استقلال هریک از آنها و اصول فنی حاکم بر این اختلاط است.
[۹] Enlightenment
[۱۰] از عواقب اقلیمی احتمالی یک جنگ هستهای که با هوای بسیار سرد و کاهش نور خورشید همراه است که میتواند ماهها و سالها به درازا بکشد.
[۱۱] MAD: عبارتی ایهامدار که بهعنوان کلمه به معنی «دیوانه» و بهعنوان سرواژه به معنای تخریب تضمینی دوجانبه – Mutually Assured Destruction – است.
[۱۲] Rule Of Reason: وقتی قانون برای حفظ بعضی انحصارات غیرقانونی و غیرعادلانه تعبیر و تفسیر میشود.
[۱۳] Self-Government