کانت: آزادی اراده در عصر خِرد

جرئت اندیشیدن داشته باش: این است شعار جریان روشنگری

قرن هجدهم را اغلب «عصر خرد» یا «عصر روشنگری» می‌نامند. قرن هجدهم در دنیای غرب، به‌طورقطع به‌واسطۀ اقدامات قاعده‌مند پدیدۀ روشنگری شکل گرفت، جنبشی فلسفی، فرهنگی، سیاسی که هدف از آن بنیان نهادن حاکمیت خرد و تعقل در تمامی عرصه‌های زندگی بود. بنا بر این بود که خِرد جای سرنوشت محتوم و خرافه در مذهب، حاکمیت مطلقه و استبدادی در مدیریت و حکومت، نیروی وحشی و حیله‌گری فریبکارانه در سیاست، بار طاقت‌فرسا و سایۀ شوم سنّت در نهادها و فرهنگ اجتماعی و غرایز ابتدایی یا احساسات غیرقابل‌کنترل در ارتباطات شخصی و اخلاقیات را گرفت.
جنبش روشنگری، چشم‌اندازی به آیندۀ بشریت را هدف خود قرار داد که بر پایۀ عقلانیت علمی، آگاهی خود-منتقدانه، تکنولوژی همواره مترقّی، دموکراسی، بردباری مذهبی (که آزادی برای عدم ایمان به هیچ خدایی در کل را نیز شامل می‌شود)، صلح جهانی و پیشرفت دائم و پیوستۀ سطح زندگی مردم هم به لحاظ رفاه فیزیکی و هم از جهت فرهیختگی روشنفکرانه تعریف می‌شود. [بنا بر چشم‌انداز این جنبش] دوران جنگ‌های متعصبانۀ به نام مذهب، پافشاری خود-برحق‌بینانه بر اعتقادات متعصبانۀ مذهبی آزموده نشده و عقاید موروثی، آزار و اذیت به عبارت معروف مرتدها و دیگر روح‌های آزاد، حاکمیت پادشاهان خودکامه و اشراف‌زاده‌های مرفه و جهل عمومی و پسرفت جامعه‌ای که سالیان دراز به دست قدرت‌های این‌جهانی و آن‌جهانی (دنیایی و روحانی) در تاریکی نگه داشته شده بود، به سر می‌آمد. بردگی از بیخ و بن برچیده می‌شد، شکنجه و مجازات ظالمانه از سیستم‌های قضایی حذف می‌شد و آزادی وجدان به‌واسطۀ جدایی از کلیساها و دولت ارتقا می‌یافت. پیشرفت، پرچمی بود که جوامع مختلف می‌توانستند در سایۀ آن، از شیوه‌های جاهلانۀ قدیمی خود دست بکشند و در مسیر آینده‌ای آزاد و ازهرجهت شادتر پا بگذارند. خوش‌بینی و ایمان به ذات نیک نوع بشر، مواضع خاص متفکران جنبش روشنگری بودند.

اصلی‌ترین انگیزش‌های فلسفی این جنبش از نوشته‌های «رنه دکارت» و «جان لاک»، متفکران قرن هفدهم، ایجاد شده بود. برنامه‌های کاربردی و پیشرفت‌های آتی این انگیزش‌ها تا حد بسیار زیادی مدیون رنج و تلاش گروهی از روشنفکران فرانسوی بود که عموماً با نام (Les Philosophes) «فلاسفه» شناخته می‌شوند. آن‌ها، برای مثال، برای نوشتن اولین دائره‌المعارف قاعده‌مند دانش بشری – که بین سال‌های 1751 و 1772 منتشر شد – دورهم جمع شدند. در بین این گروه از فلاسفه، مؤلفان برجسته و نام‌آشنایی چون «ولتر»، «دیدرو» و «روسو» دیده می‌شوند. آن‌ها در کنار و با کمک هم، مسئولیت [مقابله با] چیزی را بر عهده گرفتند که خود، آن را با عنوان نیروهای تاریکی توصیف می‌کردند – سلطنت‌های مطلقه، مقرهای کلیسایی سرکوبگرانه، عقاید دینی غیرعقلانی، سنت‌های ناشی از بی‌فکری و انواع و اقسام مفاهیم آزموده‌نشده و رسوماتی که مردم عادی از آن‌ها استقبال می‌کردند. این فلاسفه امیدوار بودند با ارتقاء سطح تفکر غیروابسته، تحقیقات علمی و سیستم‌های پیشرفتۀ آموزش مردمی بتوانند ذهن عامۀ مردم را روشن کنند.
آن‌ها پروژه‌های بی‌شماری را طراحی و پیش‌ بردند که ایدۀ آن‌ها مبنی بر «از جهان، جای بهتری ساختن» را به‌طور عملی و مثالی توضیح می‌دادند: زهکشی باتلاق‌ها، وضعیت سلامت عمومی را بهبود بخشید و زمین‌های جدیدی برای تولید محصولات کشاورزی فراهم کرد؛ ساخت کانال‌ها و جاده‌های بهتر و مناسب‌تر، شالودۀ صنعت و تجارت را پی‌ریزی کرد؛ معرفی محصولات جدید، تغذیۀ غنی‌تر و ارزان‌تر برای تمامی جوامع را تضمین کرد؛ و غیره و غیره. ارتقاء سطح حکومت‌داری و مدیریت نیز در دستور برنامه‌های آن‌ها جایگاه بالایی داشت. بروکراسی‌ها مشمول یکسانی قوانین غیرشخصی شدند و به‌این‌ترتیب به طرز نوین و مدرن به اجرا درآمدند؛ سیستم‌های کهنۀ قدرت نفوذ و توصیه و رابطه‌های شخصی به‌عنوان عواملی فاقد کارایی و اَشکالی از فساد، منسوخ شدند. بنا بر آن بود که زندگی در جوامع روشنفکر، راحت، ایمن، قابل‌پیش‌بینی و بر پایۀ عدالت شد.
در سال‌های پایانی قرن هجدهم، تلاش‌های متفکرین جنبش روشنگری و پیروان آن‌ها، اثراتی محسوس در مقیاسی وسیع داشت: انقلاب‌های سیاسی در آمریکا و فرانسه، ریشۀ حکومت سلطنتی و امتیازهای دولتی را کند و انقلاب صنعتی که رو به شکوفایی بود، به‌تدریج پایه و اساس اقتصادی کل جهان غرب را دستخوش تغییر می‌کرد. این انقلاب‌ها، رویدادهای نافذ و موفقی بودند که درنهایت منجر به پیدایش جهان مدرن ما شدند. دموکراسی، سکولاریسم، اندیشۀ علمی و پیشرفت سریع یک تکنولوژی مبتنی بر سوخت و انرژی به ویژگی‌های بارز این جهان تبدیل‌شده‌اند و بخواهیم یا نخواهیم، موقعیت غرب را به‌عنوان برترین تمدن کرۀ زمین تثبیت کرده‌اند.
آرمان و هدف کلی جنبش روشنگری، خودمختاری عقلانی بود. این ایده، در یک سطح شخصی، مبیّن آن بود که هر فرد حقّ دارد برای خود تصمیم بگیرد که چطور زندگی کند و برای چه چیزی زندگی کند؛ خرد و وجدان شخص، قاضی غایی حق و ناحق بود؛ و این ایده، در سطح اجتماعی و سیاسی آن، ایدۀ خودمختاری دموکراتیک بود: شهروندان یک جامعۀ روشنفکر به‌هیچ‌وجه احساس نمی‌کنند که به‌نوعی حکومت سلطنتی یا هر شخصیت پدرسالارانۀ دیگری نیاز دارند که به‌جای آن‌ها فکر کند و بر آن‌ها حکومت کند.
ایدۀ خودمختاری عقلانی، در سطح بقای فیزیکی، مبیّن به دست گرفتن کنترل نیروها و منابع طبیعت به نفع بشریت بود که این خود ایدۀ خودمختاری و آزادی اراده را متصوّر می‌شد. درگذشته، طبیعت تا حد بسیار زیادی به‌عنوان یک قدرت عالیۀ برتر و ورای کنترل بشر درک شده بود. خشک‌سالی‌ها، سیل‌ها، طوفان‌ها، اپیدمی‌ها، طاعون‌ها، شرایط نامطلوب جوّی و دیگر واقعیت‌های سبعانه، بشر اولیه را کم‌وبیش در رویارویی با طبیعت به‌زانو درآورده بودند. همان‌طور که علم و تکنولوژی مدرن به‌تدریج چهرۀ زمین را در مقیاسی که هرروز وسیع‌تر و وسیع‌تر می‌شد، تغییر می‌دادند، انسان‌ها نیز کم‌کم قدرتی که به‌تازگی در خود کشف کرده بودند را درک می‌کردند و از آن لذت می‌بردند. همگام با طبیعتی که به‌طور پیش‌رونده در قالب مخزنی از منابعی که می‌توانستند به شکل دلخواه مورداستفاده قرار گیرند، محدود می‌شد، افراد بیشتر و بیشتری به این درک می‌رسیدند که انسان درنهایت قادر به در دست گرفتن کنترل کامل هر چیزی است که برای زندگی‌ او لازم و ضروری است و نیز درک می‌کردند که بشریت به آستانۀ رهایی و رستگاری غایی خود رسیده است. بنا بر این تفکر، علم و تکنولوژی، صرفاً ابزارهای رو به ترقی‌ای نیستند که با استفاده از آن‌ها بتوان نیروهای طبیعت را مهار کرد و از آن‌ها بهره برد، بلکه این دو، درنهایت به جایگزینی جهان طبیعی با دنیای ساختۀ دست بشر می‌انجامند. به‌این‌ترتیب، آرمان و ایدۀ آزادی اراده در اوج خود گویای شکلی از بشردوستی در ریشه‌ای‌ترین و جامع‌ترین حالت آن خواهد بود.
نویسندگان و هنرمندان دیگر، از شخصیت اسطوره‌ای یونان، «پرومتئوس»، برای بیان اشتیاق خود به ایدۀ آزادی اراده بهره بردند. «پرومتئوس»، آتش را از خدایان دزدیده بود و آن را به بشر داده بود تا بتواند وجود مستقل خود را پرورش دهد. (به لحاظ انسان‌شناسی، سلطۀ بر آتش یک گام حساس و اساسی در مسیر پیشرفت تکنولوژی، تمدن و استقلال بشر از نیروهای طبیعی به شمار می‌رفت). «زئوس»، در مقام خدای خدایان المپ، برای مجازات «پرومتئوس» به جرم این دزدی، دستور داد او را به صخره‌ای در کوهستان قاف بند و زنجیر کنند. هرروز، شاهین‌های «زئوس» به دیدن زندانی می‌رفتند و از جگر او می‌خوردند و در طول شب دوباره جگر او رشد می‌کرد. از دید یونانیان باستان و همچنین اروپاییان قرن هجدهم، «پرومتئوس» نمایندۀ ایدۀ مبارزه‌جویانۀ اعتمادبه‌نفس و سلطه و قدرت بشری بود – ایده‌ای که بیان می‌کرد انسان درنهایت هیچ دلیل موجهی برای سر تعظیم فرود آوردن در برابر هیچ قدرت یا اربابی ندارد.
باوجوداینکه فعال‌ترین مرکز فرهنگ روشنگری فرانسه بود، نویسندگان و روشنفکران بی‌شماری در دیگر کشورها، در آرمان‌های این جنبش شریک بودند. برای مثال، «توماس جفرسون» و «بنجامین فرانکلین»، چهره‌های شاخص جنبش روشنگری بودند و ایالات‌متحدۀ آمریکا در کل و از جهات مختلف و متعدد، ادراک عینی آرمان‌های روشنگری به‌حساب می‌آمد. آلمان، باوجودآنکه به طرز ناراحت‌کننده‌ای ازنظر اقتصادی و سیاسی پسرفت داشت، متفکران روشنگر تأثیرگذار و بانفوذی را به دنیا عرضه کرد. در بین این متفکران، «امانوئل کانت» (1804-1724) از همه مشهورتر بود. این «کانت» بود که تعریف به کرّات-نقل‌شوندۀ این فلسفه که نام خود را بر قرن هجدهم گذاشت را ارائه داد. مقالۀ «روشنگری چیست؟» (1784) او با این بیانیۀ برنامه‌ای شروع می‌شود:
جریان روشنگری (تنویر افکار) رهایی انسان از قیمومیت خود-خواستۀ خود است. قیمومیت، عدم توانایی انسان برای بهره بردن از درک و فهم خود بدون هدایت شدن از جانب شخصی دیگر است. این قیمومیت زمانی خود-خواسته است که باعث آن نه عدم خرد و منطق، بلکه عدم شفاف‌سازی و جسارت برای بهره بردن از آن بدون هدایت شدن از جانب دیگری باشد. جرئت اندیشیدن داشته باش!* جسارت استفاده از خرد و منطق خودت را داشته باش! – این است شعار جریان روشنگری. (1)

*به لاتین (Sapere aude): عبارتی است که در اصل توسط هوراس به‌کاررفته بود و با تأکید ایمانوئل کانت در مقاله مشهور «روشن‌گری چیست؟»، به شعار جنبش روشنگری بدل شد. م.

«کانت» برای نظریۀ شناخت خود که آن را در «نقد عقل محض» در سال 1781 تنظیم و ارائه کرد، مشهور است. او در این اثر، سیستم بانفوذ خود یعنی ایدئالیسم استعلایی (فلسفۀ انتقادی) را بسط داد، نظریه‌ای که بر طبق آن، دانش و شناخت ما از جهان خارجی، بیانگر واقعیت به شکلی که هست، نیست، بلکه نوعی ساختار تلقی می‌شود که تا حد زیادی محصول افکار و ذهن خود ما است. بنا بر این نظریه، تمام آن چیزی که ما از جهان پیرامون خود دریافت می‌کنیم، داده‌های خامی است – اختلاطی از ادراکات حسی غیرمرتبط – که به‌منظور تبدیل‌شدن به دانش، می‌باید به‌واسطۀ قابلیت‌های عقلانی و منطقی ما سازمان‌دهی و در کنار هم چیده شوند. به‌این‌ترتیب، دانش یا شناخت، تابعی از قابلیت‌های ذهنی فعال ما و نه انعکاس منفعلی ازآنچه «در خارج» و مستقل از ذهن ما وجود دارد، است.

بااین‌وجود، نظریۀ ایدئالیستی شناخت «کانت» نیست که او را به جنبش روشنگری مرتبط می‌کند. (به لحاظ شناخت، درواقع بیشتر متفکران جنبش روشنگری ماتریالیست‌هایی بودند که شناخت را انعکاسی از واقعیتی می‌دانند که به‌طور مستقل موجود است.) آنچه از «کانت» یک متفکر روشنفکر برجسته می‌سازد، فلسفۀ اخلاقی و سیاسی او در کنار حس همفکری ریشه‌دارش با تمام تمایلاتی است که مقدمات انقلاب فرانسه را تدارک دیدند. «کانت» در «نقد عقل محض» و دیگر رساله‌های خود، ایدۀ طبیعت ذاتاً فعال و بارور ذهن برای تحلیل اخلاقیات را دست‌مایه قرار داده است. او در مورد جایگاهی بحث کرده است که بر طبق آن، قواعد و استانداردهای اخلاقی معتبر نمی‌توانند از جایی در خارج از فرد ناشی شوند، بلکه باید از خرد و منطق فعال او نشئت بگیرند. ازنظر «کانت»، یک شخص به‌واقع بااخلاق، نمی‌تواند به نحوی منفعلانه آداب‌ورسوم و ارزش‌های هیچ جامعه‌ای، قواعد و احکام هیچ قدرت و مقام تثبیت‌شده‌ای، یا حتی انگیزش‌های عمیقاً ادراک‌شدۀ شم غیرعقلانی یا واکنش‌های خودبه‌خودی خود را بپذیرد. این‌چنین پذیرش منفعلانۀ دستورالعمل‌ها از جایی خارج از محدودۀ عقل و خرد خود فرد، نشانه‌ای از نابالغی و مسئولیت‌ناپذیری اخلاقی است. یک شخص بااخلاق باید به‌طور عقلانی و برای خودش تعیین کند که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است؛ یک شخص بااخلاق بالغ باید «خودمختار» باشد. خودمختاری، توانایی زندگی کردن بر پایۀ قوانین خود شخص است. این اهمیتی که «کانت» برای خودمختاری شخصی – برای آزادی ارادۀ فردی – قائل می‌شود همان عاملی است که از او یک متفکر روشنگر شاخص و پیشرو می‌سازد و در تعریف او از روشنگری به‌عنوان «رهایی از قیمومیت خودخواسته» نمود می‌کند. استعارۀ راهنمای این تعریف، درواقع مفهوم ترک گفتن دوران کودکی و وابستگی خود و تبدیل‌شدن به یک فرد بالغ متکی‌به‌خود و مسئولیت‌پذیر است. شخص در جایگاه یک فرد کوچک (صغیر) نمی‌تواند در برابر [میل به] هدایت شدن و شکل گرفتن توسط ادراکات و دستورالعمل‌های برگرفته از سنت‌های جاافتاده و قدرت‌های خارجی مقاومت کند. یک کودک هنوز باید یاد بگیرد چطور برای خودش فکر کند. بااین‌وجود، شخص با رسیدن به نقطۀ بلوغ، باید آگاهانه با مفهوم هدایت شدن از خارج کنار بیاید.

بنا بر نظر «کانت»، پذیرش منفعلانۀ قوانین و هنجارهای دوران جوانی، به‌هیچ‌وجه مناسب فرد نیست؛ چنین پذیرشی مساوی است با یک صغیر ذهنی ماندن. یک فرد بالغ باید به شکلی منتقدانه در رابطه با آنچه به‌عنوان اخلاق به او ارائه یا پیشنهاد می‌‌شود اندیشه کند و بر مبنای تحلیل خود به این نتیجه برسد که آیا یک مورد اخلاقی جاافتادۀ خاص به‌واقع معتبر است یا خیر. تنها ابله‌های بااخلاق – افرادی که در شکل بخشیدن به شخصیت خود و تفکر منتقدانه دربارۀ دلایل له و علیه مربوطه ناکام مانده‌اند – چنین تصمیم‌گیری‌های مهمی را بر عهدۀ دیگران می‌گذارند یا به دست شانس می‌سپارند.
فلسفۀ خودمختاری شخصی یا آزادی ارادۀ فردی‌ای مثل این را می‌توان به‌راحتی به‌عنوان یک ایدئولوژی مبتنی بر خودسرانگی شخصی (به مفهوم اولویت قائل شدن برای خود) یا خودستایانه – درنهایت، به‌عنوان بهانه‌ای برای بی‌ملاحظگی خودخواهانه و مسئولیت‌ناپذیری اجتماعی – درک (به‌نوعی از آن سوءبرداشت) کرد. اگر فرد به هیچ‌چیز جز ایدۀ شخصی خودش ازآنچه صحیح و ناصحیح است مقید نباشد، چطور می‌توان از نسبیت‌گرایی اخلاقی یا پوچ‌گرایی محض اجتناب کرد؟ اگر هر کس صرفاً نسبت به خودش متعهد باشد، جامعه چطور می‌تواند از بروز جنگ پنهان یا آشکار همه در برابر همه در امان باشد؟ «کانت» با طراحی سیستمی از اخلاقیات که مؤکداً نوع بشر را به‌عنوان موجودات منطقی و عقلانی تعریف می‌کند و صراحتاً منافع دیگران را جزء لاینفکی از منطقی بودن می‌داند، از مفاهیم ضمنی ضد-اجتماعی‌ مبتنی بر انواع و اقسام فردگرایی حذر می‌کند.
بیشتر مردم با روحیۀ احساساتی محضی که دارند، مستعد کوته‌فکر بودن و خودخواه بودن هستند. اکثر افراد ذاتاً برای آنکه خود را جای دیگران بگذارند [وضعیت آن‌ها را درک کنند] مشکل جدی دارند. آن‌ها تنها از طریق اصل منطق و استدلال است که می‌توانند از زاویۀ متفاوت دیگری به یک وضعیت نگاه کنند، یعنی، از احساسات شخصی خود یک‌قدم به عقب بردارند و منافع و احساسات دیگران را مورد ملاحظه قرار دهند. به‌عبارت‌دیگر، مردم زمانی قادر هستند مثل افراد اجتماعی فکر کنند که موجوداتی منطقی باشند و نه صرفاً افرادی منزوی و دور از اجتماع با امیال و اهداف تک‌بعدی خود. این قابلیت خرد و منطق است که به موجه‌ترین شکل ممکن انسان‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌کند و یک جامعۀ طبیعی محض متشکل از افراد رقابت‌جو را به یک اجتماعی انسانی با عقاید و علایق مشترک تبدیل می‌کند. در جامعه‌ای که در آن، همۀ مردم مبنای قضاوت‌های مهم خود را بر عقل و منطق می‌گذارند، در جامعه‌ای که همه تلاشی صادقانه برای دیدن مسائل از نگاه دیگران هم دارند، اختلاف‌نظر‌های لاینحل زیادی وجود نخواهد داشت. تنها در جایی که محرک‌های پذیرفته‌نشده و احساسات آزموده‌نشده بر مردم حکومت می‌کنند است که توافق و رضایت عمومی و همکاری و تعاون از آن‌ها فراری است.
با تمام این‌ها، حضور صرف یک بینش هوشمندانه در فرد احتمالاً از چنین شخصی یک موجود اجتماعی نمی‌سازد. گذشته از هر چیز، برخی افراد، از قابلیت عقلانی و منطقی خود بهره می‌برند و احساسات و رفتارهای ضد-اجتماعی خود را به شکلی خاص مؤثر می‌سازند. این‌ها می‌توانند شخصیت‌های بسیار هوشمندی باشند که بر احساسات خود تسلط کامل دارند و از این هوش خود برای اغفال جاهلان، سوءاستفاده کردن از ضعیفان یا حتی ارتکاب جرائم معاف از مجازات بهره ببرند – و تمام این کارها را با هدف ارضاء امیال کاملاً شخصی خود انجام می‌دهند. می‌توان این‌طور استدلال کرد که خِرد و منطق علاوه بر اجتماعی کردن فرد، می‌تواند از او یک شخصیت ضد-اجتماع نیز بسازد و به‌این‌ترتیب این عامل ارتباط مستقیمی با اخلاقیات اجتماعی ندارد.
بنابراین، «کانت»، با آگاهی کامل از این احتمال، استدلال می‌کند که یک شخص صرفاً با به‌کارگیری خرد و منطق در جهت پیگیری مؤثر اهداف غیرعقلانی خود، مثل ارضاء امیال جنسی یا جمع‌آوری وسواس‌گونۀ اجناس مادی، یک فردِ عاقل و منطقی به شمار نمی‌رود. افرادی که صرفاً در جهت ارضاء امیال این-جهانی خود هوشمندانه رفتار می‌کنند همچنان تحت سلطۀ طبیعت و نه عقل و منطق، هستند. آن‌ها ذاتاً حیواناتی هستند که از فکر مستعد خود به شیوه‌ای بهره می‌برند که دیگر موجودات به آن شیوه از دندان‌ها و چنگ‌های خود استفاده می‌کنند. در مورد این دسته از افراد باید گفت که عقل و منطق در کنترل کامل آن‌ها نیست بلکه همان‌طور که «دیوید هیوم»، فیلسوف وقت، بیان می‌کند تا حدّ یک «بردۀ هوس‌ها» ماندن محض، کوچک و محدود می‌شود. پس وقتی «کانت» می‌گوید که بشر باید منطقی و خردمند باشد که طبیعت اصیل و واقعی انسان باید منطقی باشد، منظور او آن است که خرد و منطق نمی‌تواند صرفاً وسیله‌ای برای دستیابی بهتر به اهداف غیرعقلانی باشد، بلکه این عقلانیت و خردورزی باید یک غایت، یک هدف فی‌نفسه مطلوب، باشد. جوامع انسانی نمی‌توانند قلمرویی برای حیوانات هوشمند باشند، بلکه باید نمایانگر حالتی از تمدن باشند که در آن، رهایی از و تسلط بر غرایز طبیعی صرف، سبک زندگی باشد. بنا بر عقیدۀ «کانت»، تنها چنین قاعدۀ عقلانی و رهایی از طبیعتی است که با بزرگی و شأنی که نوع بشر می‌باید در حالت روشنفکری خود داشته باشد، همخوانی دارد. تنها چنین سبکی از زندگی نمایانگر آزادی ارادۀ عقلانی اصیل و واقعی است.
مشهورترین عبارت در سیستم اخلاقیات «کانت»، «امر مطلق» او است. عملکرد این «امر»، آزمودن این است که هر قضاوت یا عمل خاصی به لحاظ اخلاقی صحیح یا ناصحیح است. قاعده‌سازی اصلی «کانت» برای این «امر» به‌این‌ترتیب است: «تنها بر طبق آن اصلی عمل کن که بتوانی در همان زمان باطناً بخواهی که تبدیل به یک قانون جهانی شود.» (2) یک اصل (قاعدۀ کلی) قاعدۀ شخصی‌ای است که فرد می‌تواند از آن در زندگی خودش پیروی کند، مثل «همیشه قرض‌هایت را پرداخت کن» یا «هرگز به عشقت خیانت نکن.» آزمون اخلاقی اعتبار چنین اصلی شامل این پرسش است که آیا فرد می‌تواند آن را به‌عنوان یک قانون جهانی بپذیرد، یعنی، قانونی که هر فرد منطقی و عاقلی از آن پیروی کند. اگر پاسخ، بله باشد، پس قاعدۀ رفتاری موردبحث به لحاظ اخلاقی خوب و صحیح است. اگر پاسخ، خیر باشد، پس این قانون به لحاظ اخلاقی نامناسب یا حتی غیراخلاقی است. اگر اصل کلی من «همیشه دیگران را گول بزن اگر می‌توانی از آن قسر در بروی» باشد، پس من قاعده‌ای برای خودم دارم که چندان نمی‌توانم بخواهم یک قانون جهانی باشد، چراکه خودم به‌راحتی می‌توانم قربانی چنین تقلبی باشم. واقعیت آن است که درصورتی‌که هر کس تمام مدت تلاش کند دیگری را فریب دهد، جامعه نمی‌تواند دوام بیاورد؛ بنابراین، اصل کلی من نتیجۀ مطلوبی از تست «امر مطلق» نخواهد گرفت.

آزمون «امر مطلق» تضمین می‌کند که یک فرد خودمختار به خودش به‌عنوان یک انسان اجتماعی و نه صرفاً یک فرد منزوی و جدای از جامعه، فکر کند. به‌این‌ترتیب، فلسفۀ اخلاقی «کانت» هم فردگرایانه و هم جامعه‌مدارانه است. فردگرایانه است، به این دلیل که فرد را در موقعیت تصمیم‌گیری برای اینکه چه چیز درست و چه چیز نادرست است، قرار می‌دهد. جامعه‌گرایانه است به این لحاظ که چنین تصمیمی نه صرفاً با توجه به علایق شخصی فرد، بلکه به‌واسطۀ نوعی اندیشۀ منطقی که شامل موردتوجه قرار دادن دیگران نیز است، گرفته می‌شود. به‌طور خلاصه، فردگرایی روشنگرانۀ «کانت» آن‌چنان‌که در نگاه اول به نظر می‌رسد، ضد-اجتماعی نیست. این ایده بیانگر ایدئولوژی‌ای نیست که علایق و منافع و عقاید شخصی فرد را با بی‌ملاحظگی، مقدم بر علایق و منافع و عقاید دیگران بداند. ایدۀ او یک نوع فردگرایی است که در جامعه‌ای از دیگر افراد که همگی به‌طور یکسان خودمختار و مرهون توجه کردن به علایق دیگران هستند، تعریف می‌شود. «کانت» با تعریف خویشتن به‌عنوان منطق و برقرار کردن «امر مطلق» در اجرایی نمودن این منطق، اطمینان می‌دهد که هیچ تناقضی بین آزادی فردی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی وجود ندارد. این دو در یک جامعۀ مبتنی بر عقل و منطق، نه‌تنها رقیب یکدیگر نیستند بلکه از اساس باهم یکی هستند.
برحسب اتفاق، «امر مطلق»، شیوه‌ای است که «کانت» به‌واسطۀ آن با چالش نسبیت اخلاقی برخورد می‌کند. نسبیت اخلاقی بر مبنای این واقعیت غیرقابل‌انکار است که فرهنگ‌‌های متفاوت و نیز افراد متفاوت اغلب مفاهیم کاملاً متفاوتی ازآنچه به لحاظ اخلاقی صحیح یا ناصحیح است، دارند. «کانت» این واقعیت را انکار نمی‌کند. آنچه او منکر می‌شود آن است که هیچ جبرانی برای این وضعیت بالقوه مسئله‌ساز وجود نداشته باشد – اینکه هیچ راهی برای حل مسائل و درگیری‌های اخلاقی موجود بین جوامع و افرادی با اخلاقیات متفاوت وجود نداشته باشد.

این دقیقاً، به آن علت است که مردم در دورنمای اخلاقی خود برای اینکه باید یک گام از موقعیت‌های طبیعی یا فرهنگی به‌دست‌آمدۀ خود به عقب بردارند و این پرسش را مطرح کنند که چطور می‌توانند تفاوت‌هایشان را رفع کنند، متفاوت هستند. افراد برای حل هر مسئلۀ غامضی می‌باید ازآنچه به‌واسطۀ احساسات، امیال طبیعی، محرک‌ها، شیوه‌های تربیتی، فشارهای اجتماعی، سنت و غیره و غیره بر آن‌ها تحمیل می‌شود، فراتر روند و باید مبنایی پیدا کنند که از فرآیندهای تصادفی‌ای مثل روح و روان شخصی و پیشینۀ اجتماعی پایدارتر و راسخ‌تر باشد. این مبنا، عقل و منطق است، قابلیتی که همۀ انسان‌ها از آن بهره‌مند هستند و نوعی از مداقۀ خودمنتقدانه که «امر مطلق» آن را تجویز می‌کند. افراد منطقی که صادقانه به دنبال پاسخ‌های معتبر برای پرسش‌های اخلاقی هستند، به‌هیچ‌عنوان نباید، با اولین واکنش‌های ابتدایی که ممکن است داشته باشند یا در مواجهه با پاسخ‌های سنتی‌ای که ممکن است به‌واسطۀ فرهنگشان یا مقامات حاکم بر فرهنگشان در مغز آن‌ها فرورفته است، روند تحقیق و بررسی خود را متوقف کنند. با شروع یک تحقیق برای کسب اطلاعات بیشتر و یک توجه صادقانه به دیدگاه دیگران، خرد و منطق جایگزین پاسخ‌های اتوماتیک و متعصبانه خواهد شد.

البته این بدان معنا نیست که مسائل اخلاقی را می‌توان به نحوی رضایتمندانه به‌واسطۀ عقل و منطق حل کرد، چه رسد که این حل مسئله از طریق به‌کارگیری «امر مطلق» باشد. گاهی اوقات (البته نه‌چندان به‌کرات) موقعیت‌ها اساساً به این لحاظ تراژیک می‌شوند که می‌توان به یک اندازه دلایل موجه به نفع یا علیه یک تصمیم‌گیری خاص ارائه کرد. بااین‌وجود، به‌واسطۀ این ایده که عقل و منطق باید احساسات‌گرایی ابتدایی و کوته‌فکری فرهنگی کسانی که هرگز اعتبار عقاید قلباً پذیرفته‌شدۀ خود را به چالش نمی‌کشند را زیر سوال برد، دستاورد زیادی برای اصول اخلاقی به دست آمده است. حق‌به‌جانبی غیرمنطقی و غریزی و جزمی‌اندیشی بدون تفکر تقریباً هیچ‌گاه توان رقابت با اخلاقیات اصیل و واقعی را ندارند. نقد دیدگاه‌های آزموده نشده و قواعد نوشته‌شده [توسط دیگران] معمولاً یک گام ابتدایی الزامی در جهت رسیدن به هر چیزی است که می‌توان آن را خرد یا عدالت اخلاقی نامید. این عامل، راه را برای دستیابی به آنچه درنهایت قطعی‌تر از هر قاعدۀ موروثی دیگر یا هر ارضاء احساسی دیگری است، هموار می‌کند – ملاحظۀ مشفقانه و تحلیل بی‌غرضانه.

به قلم دکتر جورن کی. برامان

استاد ممتاز بازنشسته و مربی نیمه‌وقت
گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبورگ
بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید